دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
شعر عاشورایی فاضل نظری
چراغ تابناک

با لبان تشنه آن ساعت که افتادی به خاک

لَم تَقُل شیئا سِوا: قُم یا اخا! أدرِک اخاک!

 

مشک دور از دست گریان است و قدری دورتر

مانده بر صحرا لبی خندان و جسمی چاک چاک

نور بصر فاطمه‌

 

یا اباالفضل! تو نور بصر فاطمه‌ای

کعبه‌ی عشق جهان در حرم علقمه‌ای

 

ساقی تشنه لبان! تشنه لب آب چرا؟

کودکان منتظر آب و تو در خواب چرا؟

خوشه‌چین

تویی که شهره بر امّ‌البنینی

خدا را، مظهر صدق و یقینی

 

تویی شه بانوی بیت ولایت

که بر زهرای اطهر جانشینی

حضرت ابوالفضل

«پُر بُوَد اجسام هر لشکر ز شاه

زآن زنندى تیغ بر اعداى جاه»

 

«شه یکى جان است و لشکر پُر از او

شاه چون آب است و آن اجسـام، جو»

 

مشک تُهی

هر چند ابوالفضائلم می‌دانند

هر جا ز فتوّتم سخن می‌رانند،

 

امّا خجلم ز روی طفلان، که مرا

با مشک تُهی هنوز سقّا خوانند

 

تقدیم به ماه بنی‌هاشم حضرت ابوالفضل العباس (ع)
ابوالفضل

تو و مشک و دو چشم تر اباالفضل

و نخلستانی از خنجر اباالفضل

 

فرات از شرم، چکه‌چکه شد آب

پس از دستان آب آور، اباالفضل

 

فدای دو دست اباالفضل

دل من فدای دو دست اباالفضل

به قربان چشمان مست اباالفضل

 

ربود از همه ساقیان گوی سبقت

به چوگان دل، ناز شست اباالفضل

باب‌الحوائج

ألا ای روح دریاها، ابوالفضل!

تویی باب‌الحوائج «یا ابوالفضل»

 

بدون تو گره‌خورده به کارم

بیاور دست‌هایت را ابوالفضل

علی بوسید دستانت...

درون سینه دارد جا ابالفضل

حضور عشق در دل‌ها ابالفضل

 

عجب گفتند  «یکفی بالاشاره»

در این دنیا و آن دنیا ابالفضل

 

آتشِ قلم

شراره می‌کشدم آتش از قلم در دست بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟

قلم که عود نبود آخر این چه خاصیتی است که با نوشتن نامت شود معطر دست؟

حدیث حسن تو را نور می‌برد بر دوش شکوه نام تو را حور می‌برد بر دست

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×