دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
عزیز نرگس

تنگ غروب عرفه غم تو دلم پا می‌گیره

دلم هوایی می‌شه و بونۀ آقا می‌گیره

 

این روزایی که دم به دم غریبی رو حس می‌کنم

با گریه یاد غربت عزیز نرگس می‌کنم

 

بگید: عمو ابالفضل مشکا رو پر کن از آب

دلواپس منی و حواس من به تو نیست

فریادرس منی و حواس من به تو نیست

 

دست منو فشردی، سنگ جفام و خوردی

نذاشتی ول بگردم، منو توو راه آوردی

 

مرهم فراق

آخر بگو چه چاره کنم با غم فراق؟

آهی ز حسرت است فقط همدم فراق

 

با گریه کردن این دلم آرام می‌‌شود

یعنی که اشک بود فقط مرهم فراق

 

لطفی کنید و تذکرۀ کربلا دهید

بر وادی وصال بر این دل نوا دهید

با اشک دیده سینۀ ما را جلا دهید

 

یک‌بار هم ز لطف قدم‌رنجه‌ای کنید

بر نوکران بی‌سر و پا هم بها دهید

 

درد فراق

هوای کهنۀ این شهر تازه دم کرده

گناهکاریمان «تنزل النقم» کرده

 

«ظلمت نفسی» ما را شنید دلبر و گفت:

امان ز نفس کسی که به خود ستم کرده

 

ورطۀ غم

دست ما گیر که در ورطۀ غم می‌افتیم

یاد ما باش که ما یاد تو کم می‌افتیم

 

باید اینجا بنشینیم که ما را بخرند

گریه کن، گریه وگرنه ز قلم می‌افتیم

 

طبیب دل بیمار

حال ما بی تو شبیه است به باران ‌بودن

می‌خورد از جهتی هم به بیابان ‌بودن

 

مثل باران ز غم یار فقط باریدن

چون بیابان نفس افتاده و بی‌جان ‌بودن

 

ز کرب و بلاست عطر و بویی که داریم

به دریا رود آب جویی که داریم

به می ‌‌می‌رسد این سبویی که داریم

 

میسّر نگردد به بال «وبالی»

هوای پریدن به کویی که داریم

 

شرمنده‌ام نمرده‌ام از رنج روضه‌ها

آه دلم به آینه زنگار می‌‌زند

پیراهن وصال، تنش زار می‌‌زند

 

عمرم، جوانی‌ام، همه خرج گناه شد

این گریه‌ها زیان مرا جار می‌‌زند

 

صاحب غم‌ها

آمد محرم، صاحب غم‌ها کجایی؟

ای داغدار اشک و ماتم‌ها کجایی؟

ای خسته از انبوه آدم‌ها کجایی؟

اصلا بگو آقا محرم‌ها کجایی؟

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×