دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
هلال خمیده

 

هلال ماه عزا از افق دمیده، خمیده

کدام بار غمش بوده تا خمیده دمیده؟

 

به یاد فرق علی ‌اکبر و خمیده قد شه

جبین ماه گرفته، قد هلال خمیده

کوه و آبشار

هرچند شانه‌های تو کوهند و محکمند

چشمان آبشاری تو، راوی غمند

 

از جانب نگاه تو، هر سال می‌رسند

این ابرها، نشانۀ ماه محرّمند

 

سیاه پوش

فلک! خراب شوی، بین چه ظلم‌ها کردی!

به اهل بیت رسول خدا چه‌ها کردی

 

هزار نامه ز کوفه به شاه دین بردی

به حیله از حرم جدّشان جدا کردی

 

تخمیس غزل طالب کابلی

      

ای خون حق! که نهر، روان گشتت از گلو

گاه صلات ظهر گرفتی ز خون، وضو

نالم ز جور چرخ وَ یا کینۀ عدو؟

 

می‌ترسم

از این کوفه از این مردم از این تقدیر می‌ترسم

من از این آسمان تیره و دلگیر می‌ترسم

 

ز دست ناله‌های من شکسته قلب هر سنگی

من از این ناله و دل‌های بی‌تأثیر می‌ترسم

 

تسبیح خون

امشب دلم گرفته ز دنیای بی‌وفا

گریَمْ درون چاه شب از غیبت شما

 

بس برگ‌های زرد که در کوچه‌های درد

از شاخه‌ها چکید و فرو مُرد، بی‌صدا

آغاز می‌شد کربلا، یک کاروان غربت

تا مرد در انبوه شب پنهان قدم می‌زد

در کوچه‌های کوفه بوی نان قدم می‌زد

 

دریا پریشان می‌شد از اعجاز هر گامش

انگار هر آیینه در طوفان قدم می‌زد

واقعاً؟!

تا سحر مانده تو خورشید درخشان شده‌ای؟

گل آغوش من سوخته دامان شده‌ای؟

 

مادرم تاب ندارم که ببینم خاری

رفته در پات و کمی غمزده از آن شده‌ای

تشنگی دریا

جغرافیای درد پر از انتقام شد

دنیا که سال شصت‌ویک قتل عام شد

 

تا سی هزار کوفۀ عریان، میان ظهر

منت‌پذیر سفرۀ رنگین شام شد

دعوت شگفت

رنجی عظیم جان‌ و دلش را ملول کرد

حسی شبیه وحی، درونش حلول کرد

 

در نیمه‌راه طوف حرم دعوتی شنید

برخاست رنج راه و سفر را قبول کرد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×