دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
هرکه را گم کرده‌ای ای عشق در او جستجو کن

کیست این؟ آوای کوهستانی داوود با او

هرم صدها دشت با او، لطف صدها رود با او

 

هرکه را گم کرده‌ای ای عشق در او جستجو کن

شمس با او، قیس با او، نوح با او، هود با او

آنچه نکرده ست کسی

بغض مرا بار شتر می‌کنید

کولۀ عشق است که پر می‌کنید

  می‌روی آن گونه که طوفان کنی

آنچه نکرده‌ ست کسی آن کنی  

شمر تعزیه

غرق خون وقت صحنۀ آخر بین گودال داشت جان می‌داد با نفس‌های گرم و بی رمقش دل حضار را تکان می‌داد

رستخیز عام

حسی درون توست که دلگیر و مبهم است

اینجا سکوت و ناله و فریاد درهم است

 

شعر کتیبه دور سرم چرخ می‌زند

«باز این چه شورش است که در خلق عالم است»

 

حماسه پشت حماسه

کم کم غروب واقعه از راه می‌رسید یک زن میان دشت سراسیمه می‌دوید

این خیمه‌ها نبود که آتش گرفته بود آتش میان سینۀ او شعله می‌کشید

گریۀ خدا

یکی ز خیل شهیدان گوشۀ چمنش سلام ما برساند به صبح پیرهنش

کسی که بوی هوالعشق می‌دهد نفسش کسی که عطر هوالله می‌دهد دهنش

کسی که...

نشسته سایه‌ای از آفــــــــــــتاب بر رویش به روی شانۀ طوفان رهاست گیسویش

 

ز دوردست، سواران دوباره می‌آیند که بگذرند به اسبان خویش از رویش

غزل بی سر

شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست این‌گونه زخم خورده و بی سر بیاورم

 

 یک قطعه خواندی از روی نی، شاعرت شدم آن قطعه را نشد به غزل دربیاورم

گودال قتلگاه

می‌ایستم مقابل گودال قتلگاه

جایی که چشم‌های تو در خون شناورند

می‌ایستم دوباره که بر روی دوش من،

اندوه کوه‌های جهان را بیاورند

غزل آتش

خونی‌ چکید و حنجرۀ خاک‌ جان‌ گرفت‌

 بغضی‌ شکست‌ و دامن‌ هفت‌آسمان‌ گرفت‌

 

 آبی‌ که‌ دستبوس‌ عطش‌ بود، شعله‌ زد

 آتش‌، سراغ‌ خیمۀ رنگین‌کمان‌ گرفت‌

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×