- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۸/۱۷
- بازدید: ۲۱۶۱
- شماره مطلب: ۵۰۹
-
چاپ
هرکه را گم کردهای ای عشق در او جستجو کن
کیست این؟ آوای کوهستانی داوود با او
هرم صدها دشت با او، لطف صدها رود با او
هرکه را گم کردهای ای عشق در او جستجو کن
شمس با او، قیس با او، نوح با او، هود با او
نیزه نیزه زخم با او، کاسه کاسه داغ با من
چشمه چشمه اشک با من، خیمه خیمه دود با او
ای نسیم آهسته پا بگذار سوی خیمهگاهش
گوش کن ...انگارنجوا میکند معبود با او..
هرکه امشب تشنگی را یک سحر طاقت بیارد
میگذارد پا به یک دریای نامحدود با او
همرهان بارسفر بربستهاند انگار و تنها
تشنگی مانده است در این ظهر قیراندود با او
از چه ای غم قصۀ تنهاییاش را مینگاری
او که صدها کهکشان داغ مکرربود با او
مرگ عمری پا به پایش رفت سرگردان و خسته
تا که زیر سایۀ شمشیرها آسود با او
صبح فردا کوهساران شاهد میلاد اویند
سرخی هفتاد و یک خورشید خون آلود با او
-
روایت روشن
برپا شده است در دل من خیمۀ غمی
جانم! چه نوحه و چه عزا و چه ماتمی
عمری است دلخوشم به همین غم که در جهان
غیر از غمت نداشتهام یار و همدمی
-
هوای انار
دلم گرفته، هوای بهار کرده دلم
هوای گریۀ بی اختیار کرده دلم
رها کن از لب بام آن دو بافه گیسو را
هوای یک شب دنبالهدار کرده دلم
-
بهار گم شده
آهم برای آینه داری که گم شده است
یاری که گم شده است، دیاری که گم شده است
تقویمها خزان به خزان زرد میشوند
در جستجوی بوی بهاری که گم شده است
-
سه پردۀ عشق، پردۀ سوم
میشود باز پردهای دیگر
پردهای سرخ، پردهای پرپر
پردهای، در میان آتش و دودپردهای، در میان خاکستر
ای فدای تو هم دل و هم جانمنم آنک حماسهای دیگر
هرکه را گم کردهای ای عشق در او جستجو کن
کیست این؟ آوای کوهستانی داوود با او
هرم صدها دشت با او، لطف صدها رود با او
هرکه را گم کردهای ای عشق در او جستجو کن
شمس با او، قیس با او، نوح با او، هود با او
نیزه نیزه زخم با او، کاسه کاسه داغ با من
چشمه چشمه اشک با من، خیمه خیمه دود با او
ای نسیم آهسته پا بگذار سوی خیمهگاهش
گوش کن ...انگارنجوا میکند معبود با او..
هرکه امشب تشنگی را یک سحر طاقت بیارد
میگذارد پا به یک دریای نامحدود با او
همرهان بارسفر بربستهاند انگار و تنها
تشنگی مانده است در این ظهر قیراندود با او
از چه ای غم قصۀ تنهاییاش را مینگاری
او که صدها کهکشان داغ مکرربود با او
مرگ عمری پا به پایش رفت سرگردان و خسته
تا که زیر سایۀ شمشیرها آسود با او
صبح فردا کوهساران شاهد میلاد اویند
سرخی هفتاد و یک خورشید خون آلود با او
زیبا بود