دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
همّت سیراب

تا ابد، برخی آن تشنه شهیدم، که فرات

شاهد همّت و سیراب او، لب تشنۀ اوست

 

آن جوانمرد، که لب تشنه، ز دریا بگذشت

زان که دریا به بر همّت او، کم از جوست

چون که الاّ جلوه‌گر شد لا کجاست؟

چون علی‌اکبر شهید کربلا

نور چشم انبیا و اولیا

 

دید، کآن سلطان اقلیم وجود

خالق جان، مالک غیب و شهود

گل به آب داد!

مادر، نه طفل تشنۀ خود را به باب داد

مهتاب را، فلک، به کف آفتاب داد

 

چون قحط آب، قحط وفا، قحط رحم دید

چشمش به لعل خشک وی، از اشک، آب داد

حیدر دوباره بر آشفته

یک بار دیگر العطشم شعله‌ور شده‌ست

چشمانم ار تراوش اندوه، تر شده‌ست

 

ای ذوالفقار در تف خون خفته، ای حسین

ای حیدر دوباره برآشفته، ای حسین

خدای تو گریست

روشن آن دیده که هر شب به عزای تو گریست

صبح زد چاک گریبان و برای تو گریست

 

خواب آدم شود آسوده ز گرداب بلا

خواند نام تو و بر کرب‌وبلای تو گریست

 

وداع با کعبه

ای مُحرمان مَحرم، بار سفر ببیندید

احرام حج خونین، بار دگر ببندید

 

من خود خلیل عشق و، چاووش کربلایم

چاووش کربلا را، بار سفر ببندید

قصۀ محنت

در حیرتم، به محشر از این ماجرای او

با قاتلان او چه نماید خدای او

 

سر بر زند چو با کفن خون‌چکان، ز خاک

یزدان دادگر، چه دهد خون‌بهای او

 

قاف تا قاف جهان

آه از آن روز که در دشت بلا غوغا بود شورش روز قیامت به جهان بر پا بود

 

خصم چون دایره گرد حرم شاه شهید در دل دایره چون نقطۀ پا بر جا بود

 

عزیز فاطمه

روایت است که چون تنگ شد بر او میدان فتاده از حرکت ذوالجناح وز جولان

 

هوا ز بادِ مخالف چو قیرگون گردید عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید

 

به بوی پیرهنی قانعم ز یوسف خویش

گذار ساعتی ای شمر بدمَنِش به منش کز آب دیده کنم چاره زخم‌های تنش

 

بده اجازه برم سویِ سایۀ پیکر او که آفتاب نسوزد جراحت بدنش

 

۳

 کمی آهسته رو بگذار تا زینب شود یارت حیاتم بخش، یک‌بار دگر از فیض دیدارت

 

به جان مادرم رخصت بده، ای یوسف زهرا که زینب با کلاف جانِ خود گردد خریدارت

باور نمی‌کنم...

 باور نمی‌کنم سر نیزه سرت بُود این تکه پاره‌ها به زمین پیکرت بُود

 

باید کفن به وسعت صحرا کنم تو را هر جا نظر کنم بدن اطهرت بُود

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×