دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
آرامگاه کرببلایی

            

نام تو، یا حسین! بُوَد بر زبان من

مهر تو، داغ قلب من و مُهر جان من

 

عمری است ریزه‌خوار سر سفرۀ توام

از خوان نعمت تو بُوَد آب و نان من

نغمه‌های دوست

         

دل در چه کار آید اگر نیست جای دوست؟

خواهم دلی که شد به جهان آشنای دوست

 

این سر بُوَد چو بار گرانی به دوش تن

با جان اگر فدا نشود در رضای دوست

اشک عزا

         

به اهل ذکر بگو، مجلس دعا این‌جاست[1]

سعادت ار طلبی، راه و ره‌نما این‌جاست

 

برای حاجت خود رو مکن به بیگانه

بیا به بزم محبّت که آشنا این‌جاست

میزبان کی این چنین آزار بر مهمان کند؟

           

این فلک تا کی ستم بر جان مظلومان کند؟

آشیان بی‌گناهان را چرا ویران کند؟

 

از چه فرزندان مسلم را به صد آوارگی

گاه در صحرا کشاند، گاه در زندان کند؟

مصیبت حضرت رقیّه خاتون (س)

          

رقیّه، دختر شاه شهیدان

ز هجران پدر شد دیده گریان

 

صدای گریه‌اش در آن دل شب

شرر زد بر دل و بر جان زینب

 

مصیبت حضرت رقیّه خاتون (س)

            

به امّید پدر، یک شب به شهر شام خوابیدم

که شاید بینم اندر خواب، رخسار پدر؛ دیدم

 

مرا جا داد در آغوش مهرش از سرِ یاری

گه او بوسید رخسارم، منش گه چهره بوسیدم

 

مصیبت حضرت رقیّه خاتون (س)

         

پدر جان! یک شبی در راه شام از ناقه افتادم

هر آن چه ناله کردم، هیچ کس نشنید فریادم

 

پدر جان! کاروان بگذشت و من تنها در آن صحرا

چو دیدم خویش را از ترس، سر بر خاک بنهادم

مصیبت حضرت رقیّه خاتون (س)

          

دختری در آرزوی دیدن روی پدر

یک شبی در گوشه‌ی ویرانه‌ای خوابیده بود

 

ناگهان از خواب جَست و انقلابی شد پدید

گوییا در خواب، آن دختر، پدر را دیده بود

مصیبت حضرت رقیّه خاتون (س)

امشب دگر این دیدۀ من آب ندارد

آرام و قرار این دل بی‏تاب ندارد

 

مرغ دل من در قفس سینۀ سوزان

چون مرغ شباهنگ دگر خواب ندارد

 

بس خون دل از دیده فشاندم که دو چشمم

چون چشمۀ خشکیده دگر آب ندارد

مصیبت حضرت رقیّه خاتون (س)

       

مژده! ای عمّه! که امشب پدرم آمده است

سرور تشنه‌لبان، تاج سرم آمده است

 

کشتۀ راه خدا، تشنه ‏لب کرببلا

خوب شد، عمّه! که نور بصرم آمده است

مصیبت حضرت علی اکبر (ع)

        

شبه پیغمبر، علی از صدر زین افتاده است

اکبر گل‏گون بدن، روی زمین افتاده است

 

با نوای دل‏خراشی زد صدا: بابا! بیا

سبط خاتم را ز انگشتر، نگین افتاده است

مصائب حضرت عقیلۀ بنی هاشم (س)

        

جان خواهر به فدای سر تو!

بی سر افتاده چرا پیکر تو؟

 

بعد تو ای شه بی‌غسل و کفن!

چه کند خواهر غم‌پرور تو؟

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×