دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
کاروان سالار

از جگر نالید«کلثوم» ملول

کای مدینه! هان! مکن ما را قبول

 

از تو ما روزی که بربستیم بار

هم‌عنان بودیم با اهل و تبار

 

وقت رجعت

چون که گردیدند با احوال زار

آل عصمت، عازم شهر و دیار

 

وقت شد تا عترت شاه حجاز

از اسیری در وطن گردند باز

 

حادثۀ عشق

دیدۀ «کلثوم» به یثرب فتاد

خسته شد از درد و ز پای ایستاد

 

ناله زد آن بلبل باغ وفا

از غم هجر گل و خار جفا

 

دریای گردون

چو از دور شد بارۀ آن دیار

به چشم دل‌افسردگان، آشکار

 

چو دریای گردون به جوش آمدند

بسی سخت‌تر در خروش آمدند

 

دیدار دیار

 

کاروان سوی مدینه شد روان

آه! از آن ساعت که چشم بانوان،

 

بر سواد شهر یثرب اوفتاد

روزگاری آمد ایشان را به یاد

نوای مرثیت

 

«امّ کلثوم» از پی ستر و حجاب

اشک‌ریزان کرد با مردم خطاب:

 

ای بسا! نعمت که از خود کاستید

وی بسا! نقمت که بر خود خواستید

 

بحر کمال

این شیرزن که اسوه بُوَد مثل مادرش

فرزانه است و زینب کبری است، خواهرش

 

در عصمت و عفاف بخوانش چو فاطمه

در منطق و کلام ببین مثل حیدرش

 

کمند خطبه

عشقت، اسارتی است که آزادی آورد

فرزانگی فزاید و فرزادی آورد

 

سوسن به ده زبان ز ثناگویی‌ات، خجل

هر گل نه تاب رویِش از این وادی آورد

 

مشایعت اشک

 

باید که زود، راهی غوغا کنم تو را

کو فرصتی؟ که خوب تماشا کنم تو را

 

جایی که عشق کرده تمنّا تو را ز من

انصاف نیست، باز تمنّا کنم تو را

گل خندان

 

ناله برآورْد کای شاخۀ ریحان من!

وی گل نورستۀ گلشن دامان من!

 

ای به سر و دوش من، زینت آغوش من!

مکن فراموش من، جان تو و جان من!

ذبح اکبر

الا! اهل حرم! من از یم خون، گوهر آوردم

فروزان اختری از مهر تابان، بهتر آوردم

 

گلو ‌پاره، بدن گل‌گون، دهن خونین، دو لب خندان

گل از بهر سکینه، در عزای اکبر آوردم

 

 

اشک بر حسین

دارم از هجر رخت دیده چو رود جیحون

قلب بشْکسته، پُر اندوه؛ جگر، دجلۀ خون

 

آن‌قدر گریه کنم از غمت، ای شاه شهید!

تا دل خون شده از دیده‌ام آید بیرون

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×