دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
گودی قتلگاه

شب خنجر آبدیده دارد در دست

خورشید به خون تپیده دارد در دست

 

از گودی قتلگاه بیرون آمد

ای وای، سر بریده دارد در دست

اگر برخیزد!

از قهر تو، شاهین قدَر پر ریزد

وز هیبت تو، شیر فضا بگریزد

 

ماند به تو کوه، اگر به رفتار آید!

دریا به تو می‌ماند، اگر برخیزد!

 

طلای ناب

یک قطعه طلای ناب پیدا کردم

در علقمه آفتاب پیدا کردم

 

هم پارۀ جسم ماه، هم پارۀ دست

هم‌پارۀ مشک آب پیدا کردم

عمو

بی‌تو شب و روزم همه سردند عمو

گل‌های دل باغ چه زردند عمو

 

تا رأس تو دیدم ز خودت پرسیدم

چشمان تو را چه کار کردند عمو؟

کو شیردلی؟

کو شیردلی، که پنجه با شیر زند

بی‌حمله، ره هزار نخجیر زند

 

مانَد به تو خورشید، اگر بخروشد!

مانَد به تو شیر، اگر که شمشیر زند!

لهجۀ خون

گر بر ستم قرون برآشفت حسین

بیداری ما خواست، به خون خفت حسین

 

آنجا که زمان محرم اسرار نبود

با لهجۀ خون، سرِّ مگو گفت حسین

مقتدا

عالم همه خاک کربلا بایدمان

پیوسته به لب خدا خدا بایدمان

 

تا پاک شود زمین ز ابنای یزید

همواره حسین مقتدا بایدمان

پارۀ قرآن

این پرچم عشق است که بر دوش من است؟

یا پارۀ قرآن که در آغوش من است؟

 

نه، نه! بگذارید بگویم این کیست:

شش ماهه گلِ سرخِ عطش‌نوش من است

دریاچۀ غم

قد آیینه‌ها خم شد دوباره

دلم دریاچۀ غم شد دوباره

 

صدای سنج و دمّام آمد از دور

بخون ای دل! محرّم شد دوباره

یک قافله نعره

دریا به طلب از برهوت تو گذشت

یک قافله نعره در سکوت تو گذشت

 

آن روز اگر چه تشنه بودی، اما

صد رشته قنات در قنوت تو گذشت

 

اسب بی‌سوار

پیغام ز حال احتضارش آمد

بر اهل حریم داغدارش آمد

 

با حالت زین واژگون از گودال

دیدند که اسب بی‌سوارش آمد

فقط شام

در شام فقط اشک ز دیده می‌ریخت

صد قطرۀ خون وقت سپیده می‌ریخت

 

سنگ از سر بام سوی سرها می‌رفت

از نیزه فقط سر بریده می‌ریخت

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×