دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
غربت بی حساب

شهر را در نقاب می‌بینم بس که اینجا سراب می‌بینم

روی دیوارهای آن حتی غربت بی حساب می‌بینم

گل محمدی

غم تو سوخته تا مغز استخوانم را بریده درد فراق، اینچنین امانم را

 

دلم میانۀ میدان و بسته دست و زبان چگونه رام دل خود کنم زبانم را

بعد هر زخم که خوردیم، نمـک می‌آید

آمده دشمن بد مـست، عمو اینجاها چقدر پارۀ سنگ است، عمو اینجاها

از چپ و راست برای تو بلا می‌آید چقدر تیر رها هست عــمو اینجاها

 

دویده‌ام که ذبیح گلوی تو باشم

دمی که جان ز تن محتضر جدا بشود

همان دم است که دلبر ز بر جدا بشود

 

خودت بگو که شدی مجتبای این صحرا

بگو چگونه پسر از پدر جدا بشود

فرصت عاشوراها

ترک ما کرده‌ای ای ساکن در صحراها بی تو آرام نگیرند دل دریاها

 

مهر هرکس به دل ما ننشسته بی تو مهربان دلم، آقای همه آقاها

 

میوه‌های استجابت

 

خواستم دل را بساط غم کنم تا ز داغی عزایت کم کنم

بر کویر خشک لب‌هایت چو ابر بارشی می‌خواستم نم نم کنم

 

به جاى دسته گل باشد سر بابا در آغوشم

من آن شمعم که آتش بس که آبم کرد، خاموشم همه کردند غیر از چند پروانه، فراموشم

 

اگر بیمار شد کس گل برایش مى‌برند و من به جاى دسته گل باشد سر بابا در آغوشم

 

فصل خشکسالی

شناخت چشم تر عمه این حوالی را شناخت تک تک این قوم لا ابالی را

چقدر خون جگر خورد مرتضی شب‌ها ز یادشان ببرد سفره‌های خالی را

لوای صبر

جبین بر زخم و رخسارت به خون بخشیده زیبایی  غبـار از عـارضت شستم، ولی با اشک تنهایی 

 

لبت از تشنگی چون شیشۀ قلبم ترک خورده عجب دارم که چشمت باز هم مانده است دریایی

تشنۀ مناجات

کلیم بی کفن کربلای میقاتی خلیل بت شکن کعبۀ خراباتی

چه فرق می‌کند آخر به نیزه یا گودال؟ همیشه و همه جا تشنۀ مناجاتی

بابا دلم پر است

چشم حسود کور، که بابای من رسید

‌ای دختر پلید گفتی یتیمی و پدرت را کسی ندید

دیدی به من رسید امروز باز حرمله شالی جدید داشت

بر گردنش گذاشت شاید دوباره جامه‌ای از دختری کشید

یا معجری درید  

بابای من تک است

پیچید اگر به دور تنت بوریا کسی صد دست شد سرت که رسد دست ناکسی

 

دست تو را به صوت حجازیت خوانده‌ام هرگز نبود جز پدرم خوش صدا کسی

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×