دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
تشنۀ بهشت

بانو سلام می‌کنم، اینجا خوش آمدی از خاک، سمت عالم بالا خوش آمدی

ای تشنۀ بهشت، به دریا خوش آمدی من زینبم به خانۀ مولا خوش آمدی

 

نوای حزین

با روضه‌های ام بنین لطمه می‌زنم با قلب غصه‌دار و غمین لطمه می‌زنم

با نوحۀ قدیمی دیوان ماتمش در سایه سار بیرق دین لطمه می‌زنم

 

بانوی روضه‌خوان

این بانوی روضه‌خوان دلش پر شرر است از مرحمت همسر خود با خبر است

 شاید که دم مرگ ببیند او را تا لحظۀ ارتحال دو چشمش به در است

لا تَدْعُونّی‌ات زده آتش به قلب‌ها

یک گوشۀ بقیع کنار چهار قبر مشغول گریه زاری و سرگرم مرثیه لا تَدْعُونّی‌ات زده آتش به قلب‌ها ای بهترین ادامۀ زهرای مرضیه

 

عباس دوران

بار دیگر قافیه یا فاطمه جان می‌شود شاد از آنم طبع شعرم خرج جانان می‌شود

بانگاه لطف تو من صاحب دیوان شدم شاعری غافل شود از تو، پشیمان می‌شود

 

کـوهِ گنـه، کـاه شـد و باد برد

ای ز همه خلق گنه کارتر کیست ز معبود تو غفارتر؟

عالم اگر شد همه کوه گناه با کـرم اوست کم از پرکاه

چون دل دریا جگرم آب شد

ای علی و فاطمه را نور عین چشم الهی نگهم کن حسین

حـرّ گـرفتار ز راه آمـده در پی یـک نیم نگاه آمده

بند ششم از بحر طویل

ولی افسوس که آن لشگر خونخوار چو روباه نمودند بسی حمله بر آن شیر ژیان در صف پیکار به شمشیر شرر بار تنش نقش زمین گشت فدا در ره دین گشت که از خیمه حسین‌بن‌علی تاخت به سویش نگه افکند به رویش چو علی‌اکبر خود تنگ گرفتش به بر و دست نهادش به سر و گفت تو حرّی به همانگونه که مادر به تو حرّ گفت همانا که حسین‌ابن‌علی کرد قبولت پدر و مادر و جدّم ز تو خوشنود خدای احد قادر معبود، دهد اجر به این نظم نکو «میثم» ما را

بند پنجم از بحر طویل

به ناگاه خروشید چو رعد از جگر و گشت سرا پا شرر و تیغ کشید از کمر و گشت بر آن لشگر خونخوار پی یاری دین حمله‌ور و ریخت تن و دست و سر و از همه فریاد برآمد به فلک هر دم از آن قوم ستمکار که این است مگر حیدرکرار و یا تیغ به کف آمده عباس علمدار و یا خشم گرفته به همه خالق دادار؟ زهی صولت این غیرت و این هیبت و این عزت و این شوکت و این قامت و این عشق و وفا را

بند چهارم از بحر طویل

چو گرفت اذن جهاد از پسر حیدر کرار روان شد چو ابوالفضل علمدار سوی عرصۀ پیکار ندا داد که ای مردم غدّار بگریید که پستید عجب بی‌خرد استید که با آل علی عهد شکستید شما نامه نوشتید همه دعوت از این مرد نمودید ولیکن به سوی او همه از کینه در فتنه گشودید برویش همه شمشیر کشیدید، چرا یار یزیدید؟ بیایید و ببینید که در خیمۀ او قحطی آب است دل کودکش از سوز عطش نیز کباب است چرا این همه پستید؟ چرا این همه خوارید؟ بترسید ز روزی که بگیرد نبی از خشم گریبان شما را

 

بند سوم از بحر طویل

پسر فاطمه آغوش گشود از هم و بگرفت ورا همچو علی‌اکبر خود در بر و بنمود نوازش که ایا حرّ تو دگر حرّ حسینی تو چو عباس مرا نور دو عینی تو پسندیدۀ پیغمبر و زهرای بتولی تو قبولی تو قبولی تو دگر یار حسینی تو دگر حرّ فداکار حسینی تو دگر از شهدایی تو همان قطره افتاده به‌ دامان یم خون خدایی دهم از لطف مرادت بفرستم به جهادت بدهم بر تو مدال شرف و عزت و ایثار و شهادت که کنی یاری فرزند رسول دو سرا را

 

بند دوم از بحر طویل

 

پسر فاطمه من حرّ گنهکار تو هستم نگهم کن نگهم کن که گرفتار تو هستم ز تو و مادر و جد و پدر و خواهر زارت خجل استم که دل‌پاک تو خستم که سر ره به تو بستم، بنگر بر من و بر خجلت و بر اشک ملالم چه شود تا دهی از لطف و کرم اذن قتالم که شکسته پر و بالم مددی یوسف زهرا که ز احسان تو بر خویش ببالم تو زدل عقده‌گشایی تو یم جود و عطائی تو به هر زخم شفایی تو به هر درد دوایی تو عزیز دل زهرا و رسول دوسرایی چه شود اذن شهادت دهی و دست بگیری من افتاده ز پا را؟

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×