دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
دفتر اشک

کاسۀ چشم مرا از آب زمزم پر کنید

کاسۀ خالی من را نیز نم نم پر کنید

 

من به ‌اینکه روز و شب ‌اینجا بیایم دلخوشم

راضی‌ام‌ این کاسه را هر بار، کم کم پر کنید

محتشم تو

در بند غم تو هستم ان شاالله

من محتشم تو هستم ان شاالله

 

شاعر شده‌ام که از شما بنویسم

صاحب قلم تو هستم ان شالله

آرامش شهر

 

دستان تو بحر را به هم ریخته است

لبخند تو قهر را به هم ریخته است

 

آن سر که ز روی نیزه‌ها می‌افتد

آرامش شهر را به هم ریخته است

دیدۀ پر ستاره

 

این پلک صبور و خسته را خواب گرفت

این دیدۀ پر ستاره را آب گرفت

 

در حیرتم‌ این سنگ که ‌آمد سویت

لبخند تو را چگونه از قاب گرفت

 

نذر سپیده

 

در شام فقط اشک ز دیده می‌ریخت

صد قطرۀ خون نذر سپیده می‌ریخت

 

سنگ از لب بام سوی سرها می‌رفت

از نیزه فقط سر بریده می‌ریخت

 

گل‌های زرد

بی تو شب و روزم همه سردند عمو

گل‌های دل باغ چه زردند عمو

 

تا رأس تو دیدم ز خودت پرسیدم

چشمان تو را چه کار کردند عمو؟

جنت بهای یک نم اشک عزای اوست

 

ما را خدا به عشق حسین آفریده است

از او کریم تر همه عالم ندیده است

 

ریزه خور عطای حسینیم تا ابد

این لطف فاطمه است که بر ما رسیده است

حضرت عشق آفرین

 

ای روح عشق، معنی خلد برین، حسین

راز و نیاز روز و شب راغبین، حسین

 

ما در کنار تو همه آسوده خاطریم

واضح ترین تجلی حِصن حَصین، حسین

سلیمانی

اهریمنان نظر به سلیمانی‌ات زدند

حتی نظر به بی سر و سامانی‌ات زدند

 

سنگ تو را زدند به سینه؛ ولی چه سود

آن سنگ را دوباره به پیشانی‌ات زدند

ورود کاروان اهل بیت(ع) به شام

 

بفرمایید روضه، آدرس: دروازۀ ساعات

بعد از کوچۀ تنگ یهودی‌ها

تَه بازار شام سابق و امروز بازار حمیدیّه

گرفته مجلسی ارباب در کاخ یزیدیّه

شعله افتاد به گلزار

دختر فاطمه! بازار! خدارحم کند

چادر پاره و انظار، خدا رحم کند

 

ما که از کوچه فقط خاطرۀ بد داریم

شود‌ این  حادثه تکرار خدا رحم کند

۳

طشت، حیرت زدۀ نغمۀ قرآن من است

خیزران اشک فشان بر لب و دندان من است

 

دیدۀ فاطمه بر چوب تو و طشت طلا

نگه دختر من بر لب عطشان من است

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×