دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
کوتاه سروده
اسم اعظم

موجی که به یاری‌ات مصمّم بودند

دستور زبان عشق آدم بودند

 

یاران تو در حکایت کرب و بلا

هفتاد و دو حرف اسم اعظم بودند

کوتاه سروده
فقط یک مشک خونین مانده باقی

نه دل گرمی نه تسکین مانده باقی

که داغی سخت و سنگین مانده باقی

 

ببین از پنج فرزندم برایت

فقط یک مشک خونین مانده باقی

سرمایۀ بیداری

زخمی که به بازوی تو زد کاری بود

پرواز تو سرمایۀ بیداری بود

آن لحظه که مَشکت به زمین می‌افتاد

از هر طرفش اشک علی جاری بود

ترکیب بند عاشورایی حزین لاهیجی (بند اول)

طوفان خون ز چشم جهان جوش می‌زند بر چرخ نخل ماتمیان دوش می‌زند

یارب شب مصیبت آرام سوز کیست؟ امشب که برق آه، ره هوش می‌زند

کوتاه سروده
شدم مثل رباب این روز آخر

من و این یک نفس، بشتاب مادر

مرا این لحظه‌ها دریاب مادر

 

شدم مثل رباب این روز آخر

عذابم می‌کند این آب، مادر

کوتاه سروده
بر بال فرشتگان به پرواز آمد

از باور تیرگی جدا می‌شد حر

با لشکر نور، آشنا می‌شد حر

 

بر بال فرشتگان به پرواز آمد

در خویشتن خویش رها می‌شد حر

آیینه

آیینه شدی تا که خدا در تو درخشید خورشیدترین حادثه ها در تو درخشید

بر دوست همان روز که با حنجرۀ خون گفتی تو «بلی» کرب و بلا در تو درخشید  

معمای رشید

 

 

نذر چشمان تو کردم، این دل بی ادعا را گوشۀ چشمی به من کن، ای فضیلت را تو مولا یک غزل نذر دلم کن، یک تبسم نذر چشمم تا بگویم من برایت، یک «غزل – لبخند» زیبا

شیر آمده از پرده برون با نفس تو

بگذار کمی عرض ارادت بنویسم                      

دور از تو و با نیت قربت بنویسم

 

 سجادۀ شب پهن شده، حیّ علی شعر     

بگذار برایت دو سه رکعت بنویسم

قصیدۀ عاشورایی صائب تبریزی
خون شفق ز پنجۀ خورشید می‌چکد

چون آسمان کند کمر کینه استوار کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار

خون شفق ز پنجه خورشید می‌چکد از بس گلوی تشنه لبان را دهد فشار  

قصیدۀ عاشورایی قاآنی
غم سلطان اولیا

بارد چه؟ خون! که؟ دیده! چه سان؟ روز و شب! چرا؟

از غم! کدام غم؟ غم سلطان اولیا

 

نامش که بد؟ حسین! ز نژاد که‌؟ از علی

مامش که بود؟ ‌فاطمه‌ جدش که‌؟ ‌مصطفی!

ای کاش رو به خیمه بیایی تو

 

آتش کشید چشم تو صحرا را، روزی که شانه‌های زمین لرزید

باران دلش برای خودش می‌سوخت، وقتی‌که چشم‌های تو را می‌دید

 

می‌دید عاشقانه پریدن را، رگبار و تیرها و دویدن را

گفتی که سنگ‌ها همه تاریک‌اند، باید به عشق آینه‌ها جنگید

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×