دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
کوفه میا

کوهى ز درد بر سر شانه کشیده‌ام

گشتم ولى براى تو یارى ندیده‌ام

 

ذکر قنوت‌هاى نمازم عوض شده

کوفه میاست، ذکر سحر تا سپیده‌ام

مسلم فدایی تو شده، این طرف میا

در نامه‌های مردم کوفه وفا مجوی

در سینۀ خرابۀ اینها صفا مجوی

 

آقای بی کسان بنگر بی کسی من

در کوچه‌های کوفه یکی آشنا مجوی

یحیای من! برگرد، اینجا بی وفایی است

دارالاماره یا که بستر؟ فرق دارد

مرگ اینچنین در پای باور فرق دارد

 

از باد فهمیدم که می‌آیی به سویم

اعجاز آن زلف معطر فرق دارد

فدای اصغر

سفیر مملکت دلبرم، مرا بکشید

به جای دلبر مه پیکرم، مرا بکشید

 

به جرم غیرت اگر قطعه قطعه‌ام بکنید

به جان بلای جهان می‌خرم، مرا بکشید

هر که عاشق شد فراقش بیشتر

مسلمم سلمان منّای حسین

در رگ من خون بابای حسین

قبله‌گاهم قدّ و بالای حسین

ارزشم هیچ است منهای حسین

بچه‌های مسلم از بابای خود تنهاترند

روضه خوان بر روی منبر سخت لب وا می‌کند

روضه را با اشک چشمان خود انشا می‌کند

 

روضه‌ها را یک به یک رده کرده مسلم را غریب

در میان کوچه‌های کوفه پیدا می‌کند

جان مسلم دگر انگشتری از دست درآر

گر چه من خود نسب از حضرت مولا دارم

به خدا عشق به ذرّیۀ زهرا دارم

 

من غلام حسنم، خادم دربار حسین

آبرویی اگرم هست، از آنجا دارم

مرد کوفه

با خویش نه لشکر، نه سپاه آورده

دو طفل عزیز و بی گناه آورده

 

در کوفه ز بس مرد ندیده مسلم

ناچار به پیرزن پناه آورده

میوۀ نوبر

گیرم که شده تمام ره طی، برگرد

خونت شده شرط دادن ری، برگرد

 

گر وعده تو را میوۀ نوبر دادند

نوبر سر اصغر است بر نی، برگرد

تنهای کوفه

بویی به مشام غیر حاشا نرسد

خیری ز کسی بر من تنها نرسد

 

ای وای عجب حادثه‌ای در راه است

ای کاش که نامه‌ام به مولا نرسد

 

به فدای پر قنداق علی اصغر تو

هر بلایی سرم آمد به فدای سر تو

به فدای پر قنداق علی اصغر تو

 

حاضرم بر سر بازار به خیرات روم

ننشیند پر خاکی به سر خواهر تو

 

قحطی پروانه

با اینکه روزی داشتی کاشانه در این شهر

اینجا نیا، دیگر نداری خانه در این شهر

 

یادم می‌آید تا کجاها کیسه‌ای نان را

می‌برد آن شب‌ها علی بر شانه در این شهر

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×