دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
سفرهای فرات

دلا! بکوش که آیینۀ خدات کنند  

به خود بیایی و از دیگران جدات کنند

بکش ز سینه‌ات آهی اگر حواله شود  

بریز قطرۀ اشکی، اگر برایت کنند

 

باغ کرامت است...

والشمس چیست؟ جلوۀ روی تو یا حسین 

واللیل آیتی است ز موی تو یا حسین

سرچشمۀ بقاست به فتوای عاشقان 

یک جرعه از زلال سبوی تو یا حسین

سرمۀ چشم

ای جهان غرق تمنایت، حبیبی یا حسین! 

ای بهشت ما تولایت، حبیبی یا حسین!

می‌شوی موسی کلیم اللَّه وقتی بنگرد 

برقی از طور تجلایت، حبیبی یا حسین

جامۀ احرام ما

 

دلا! بسوز که هنگام اشک و آه شده است 

دو ماه، جامۀ احرام مات سیاه شده است

حکایت دل ما و غم غریب حسین 

حدیث جاذبۀ کهربا و کاه شده است

پیک غم

 

سحر چون پیک غم از در درآید

شرار از سینه، آه از دل برآید

 

درای کاروانی از وطن دور

به گوش جان ز دیوار و در آید

بوی پیراهن یوسف

 

هلال من! کجا بودی؟ بیا دور و بَرَت گردم

مقیم آستانت باشم و خاک درت گردم

 

دو چشمم، چشمه‌ی آب است و سقّای تو در خواب است

اگر رخصت دهی با اشک خود، آب‌آورت گردم

ستاره سوخته

 

شب است و دشت، هیاهوی مبهمی دارد

ستاره‌سوخته‌ای، صحبت از غمی دارد

 

شب است و بر لب شطّ فرات، زمزمه‌ای است

به پای نخل که گیسوی درهمی دارد

آبشار اشک

 

تا شعاع نور خود را، آفتاب از من گرفت

صبر و آرامش، عنان با صد شتاب از من گرفت

 

ذوالجناحم من، بُراق «لیله ‌الاسرا»ی عشق

حسرت معراج جانان، صبر و تاب از من گرفت

 

به جای مادرش

شنیدم خون ثارالله چون ریخت

شفق هر صبح و شام از دیده خون ریخت

 

حدیث کربلا شد عافیت سوز

فلک ماتم نشین شد هر شب و روز

لاله عباسی

جز او بقیع زایر خلوت‌نشین نداشت

در کوچه باغ مرثیه‌ها خوشه‌چین نداشت

 

نجوای غمگنانه‌ی این مادر صبور

تأثیر کمتر از نفس آتشین نداشت

کشتۀ نماز

آب فرات! موج مزن، پیش روی من

رفتیم و مانْد بر دل تو، آرزوی من

 

آب فرات! در شکن پیچ و تاب تو

افتاده عکسِ موجِ پریشانِ موی من

 

شهید عشق

من که وقف عاشقی کردم سرم را، زینبم!

پاس‌داری کن پس از من، سنگرم را زینبم!

 

با سرانگشت محبّت، پاک کن اشک مرا

تا به حسرت بنْگرم دور و برم را زینبم!

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×