کربلایی دیگر
هدی درزی
دیگر سر آهنگران شامی و کوفی خلوت شده؛ بازار نعل زنان کساد است و مشتری نیزهها و خنجرها هم تمام شدهاند و حالا جلوی چشمان زینب بر سر گوشواره و انگشتر چانه میزنند.
دیگر سر آهنگران شامی و کوفی خلوت شده؛ بازار نعل زنان کساد است و مشتری نیزهها و خنجرها هم تمام شدهاند و حالا جلوی چشمان زینب بر سر گوشواره و انگشتر چانه میزنند.
سر مبارک سیدالشهدا (ع) از فراز نیزه به تمام اسرا نگاه میکرد ولی وقتی که مقابل حضرت زینب (س) رسید چشمها را روی هم نهاد و از گوشه چشم مبارکش اشک جاری شد...
پایها پرآبله و زخمها سوزان، جگرها سوزان، دیدهها سوزان و قلب امامی جوان ، وارث داغی سوزان است. زمین و زمان مرثیهخوان داغی بزرگ گشته و چشم روزگار به خون نشسته...
قصه که به سر میرسد و سخن که از تو به میان میآید نمیتواند لحظهای آرام بگیرد. راستش برای من هم سخت است که از شما بگویم هر بار که «لاحولولاقوهالابالله» میگفتید کمی دلهایمان آرام میشد به اینکه هنوز هستید. فردا روزی است که بدون تو آغاز میشود و چقدر سخت است که این روزهای بدون تو را پشت سر بگذاریم
اینجاست که با اشکهای خواهران و دخترانت طراوتی جاودانه مییابد.
اینجا میعاد هزاران مجنون، با لیلایی به خون خفته است.
1. مکه، امین (ص) و تکرار مدام پیامی که نادیده گرفتندش و حج آخری که پر ازغربت بود.
2. غدیر، علی (ع) و شترهایی که بهشتی میشدند...
صفات ارزشمندی چون عشق به خدا و دل از دنیا بریدن، آگاهی و بصیرت، شجاعت و استقامت، صبرو استقامت، ایثار و جوانمردی، وفا و توکل، عطوفت و مهربانی جلوههایی از اخلاق متعالی و ارزشهای انسانی عاشورا را تشکیل می دهد که در فرهنگ عاشورا تبلور پیدا کرده و با استفاده از آنها جامعه به ارزشهای والای انسانی دست پیدا خواهد کرد.
چه معنایی برای شجاعت ارائه دهیم تا در حق آن کوتاهی نکرده باشیم اما کاش به جای دادن تعریف از این واژه انتزاعی مصداقی برای آن بیابیم چه مصداقی بهتر از عاشورا برای شجاعت می توان پیدا کرد شجاعتی که ریشه در اعتقادات دارد. آنان که به عشق شهادت میجنگیدند، از مرگ ترسى نداشتند تا در مقابله با دشمن، سست شوند. عاشورا الهامبخش شجاعت به مبارزان بوده است و محرم همواره روحیه شهامت و ظلمستیزى به مردم میداده است.
دختر برادرم؛ عزیز دلم گریه نکن. بیا، بیا سر بر زانوی من بگذار میخواهم برایت از گذشتهها بگویم، از خاطرات کودکیام با بابایت حسین. یادش به خیر، تا پیامبر بود حال ما هم خوب بود، همین که او رفت همه چیز عوض شد.
آمدی و باز همهی شهر را به هم ریختی و حالا میخواهی بروی؟ آمدی و باز گرد و خاک به پا کردی و تمام؟ آمدی و باز زلف پریشان کردی و عاشق کشی کردی و تمام؟ آخر چرا بازی میکنی با این دل بی نوا؟ کجا میخواهی بروی بی من؟ من کجا بمانم بی تو؟ تو بودی و من گرم آغوشت، تحمل کردنی شده بود برایم هوای این شهر، تو هنوز نرفتهای و گلوگیر شده هوای شهر...
پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.
×