دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
یک قافله نعره

دریا به طلب از برهوت تو گذشت

یک قافله نعره در سکوت تو گذشت

 

آن روز اگر چه تشنه بودی، اما

صد رشته قنات در قنوت تو گذشت

 

خون خدا

می‌خواست کفر، افکند از جوش، کعبه را

تا اهل دین، کنند فراموش، کعبه را

 

بگرفت جا به دامن کرب‌وبلا، حسین

با درد و غم نمود هم آغوش، کعبه را

 

مسیحا

عمری است کشیدم به دلم بارغمت را

عمری است کشیدم  سر دوشم علمت را

 

عمری است به دل نقش نمودم به خط اشک

ای خون خدا شعر خوش محتشمت را

خدای تو گریست

روشن آن دیده که هر شب به عزای تو گریست

صبح زد چاک گریبان و برای تو گریست

 

خواب آدم شود آسوده ز گرداب بلا

خواند نام تو و بر کرب‌وبلای تو گریست

 

هفتاد و دو آیینۀ توحیدپرستی

 

ای گردش چشمان تو سرچشمۀ هستی

ما محو تو هستیم، تو حیران که هستی؟

 

خورشید که سرچشمۀ زیبایی و نور است

از میکدۀ چشم تو آموخته مستی

سینه‌سرخان

باز شط تفتید و آب آتش گرفت

روح باغ از اضطراب آتش گرفت

 

باز چشم ارغوان آلوده است

شهد گل با شوکران آلوده است

وداع با کعبه

ای مُحرمان مَحرم، بار سفر ببیندید

احرام حج خونین، بار دگر ببندید

 

من خود خلیل عشق و، چاووش کربلایم

چاووش کربلا را، بار سفر ببندید

کانون محبّت

دل‌های همه خداپرستان

کانون محبّت حسین است

 

شد کشته که عدل و دین نمیرد

این سرّ شهادت حسین است

 

قصۀ محنت

در حیرتم، به محشر از این ماجرای او

با قاتلان او چه نماید خدای او

 

سر بر زند چو با کفن خون‌چکان، ز خاک

یزدان دادگر، چه دهد خون‌بهای او

 

رنگین‌تر

عشق تو در سینه ما از ازل دیرین‌تر است

این مدال مهر از خورشید هم زرین‌تر است

 

می‌شوم فرهاد بر کوه غزل حک می‌کنم

شورتر در شعرهایم از عسل شیرین‌تر است

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×