دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
عاقبت به خیر روضه

آن روز که به داغ غمت مبتلا شدیم

دل خون‌تر از شقایق دشت بلا شدیم

 

ما یادمان که نیست ولی راستی حسین

با درد غربت تو کجا آشنا شدیم

 

نماز عمر

نماز عمر قضا شد بگو چه کار کنم

چگونه این همه پاییز را بهار کنم

 

تمام خیرالعمل‌های من تباه شدند

بگو کجا بروم کسب اعتبار کنم

گواه

ای کرب و بلای دیده و دل، وطنت

آماجگه تیر شقاوت، بدنت

 

گفتی پسر علی و ننگ سازش؟

خورشید سر نیزه، گواه سخنت!

ملائک

  

مه، جلوه‌گر از چهرۀ نورانی تو

خورشید، خجل ز پرتوافشانی تو

 

گودال و، «تَنَزَّلُ الْمَلائِک، فیها!»

عرش آمده در فرش، به مهمانی تو!

  

غروب

مَه، خنجر آبدیده را می‌مانَد

شب، یاغی آرمیده را می‌ماند

 

غلتیده به خون میان گودال غروب

خورشید، سر بریده را می‌مانَد!

خورشید خونین

در خون و غبار، نرگس مستش بود

بر سینه نشسته، دشمن پستش بود

 

وقتی که ز گودال بیرون آمد «شمر»

خورشید به خون نشسته در دستش بود!

 

داغ گل

قربان مرام و پیکر بی‌سر تو

سرها به فدای سر بی‌پیکر تو

 

از داغِ گل و قبیلۀ سوختگان

داریم دلی، چو «پهلویِ» مادر تو!

 

عمامۀ سبز

از جلوۀ گل‌های جهان، کاسته شد

عذر مه و مهر و اختران، خواسته شد

 

چون بست به سر، حسین، عمامه سبز

«گل بود و، به سبزه نیز، آراسته شد!»

دست قلم

در حُلّۀ خون، دیدۀ سقّای حسین،

شد زائر گردی ز کف پای حسین

 

دست قلمش به جوهر خون بنوشت

بشکسته خطی، به وصف بالای حسین

قحطی مرد

ای گشته سفیر عشق، در شهر فریب

وی بر سر دار، بر لبت نام حبیب

 

گردید چو در کرب و بلا قحطی مرد

نام تو گذشت بر لب شاه غریب

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×