دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
در تن‌پوشی از شمشیر

به میدان می‌برم از شوق سربازی سرِ خود را

تو هم آماده کن، ای عشق!  کم‌کم خنجر خود را

 

مرا اگر آرزویی هست باور کن به جز این نیست

که در تن‌پوشی از شمشیر بینم پیکر خود را

شب اول

دوباره اشک می‌ریزم به پای ماجرایی سرخ

دوباره یار می‌آید وَ بر دوشش عبایی سرخ

 

دوباره روضه می‌خوانند مردم با صدایی سرخ

که بر پا می‌شود یک بار دیگر کربلایی سرخ

عزای قافله سالار دین

بیا که جرعه ده بادۀ الست اینجاست

چهارده خم سربسته هر چه هست اینجاست

 

حضور قائل قالوا بلای صبح ازل

که از صبوحی عشقند مست مست اینجاست

ازدحامِ بوی سیب

جهان در ازدحام بوی سیب است

نمازِ ظهر عاشورا عجیب است

 

هوای تیرباران است، برخیز!

به بوی سیب، بوی گُل درآویز!

 

مهمانی

زیب آغوش نبی! نوک سنان جای تو نیست

مطبخ و خاک سیه، منزل و مأوای تو نیست

 

بی‌حیا آنکه نهادت به روی خاک تنور

عرش را مرتبۀ خاک کف پای تو نیست

طور تجلّی

چون کرد با برادر خود قصه را تمام

رو بر مدینه کرد که یا سید الانام

 

این شاه سر جدا شده از تن حسین توست

این سینه‌چاک ناوک دشمن حسین توست

دو بند از یک ترکیب‌بند
پیراهن صبر

زینب چو جسم پاک برادر نظاره کرد

کرد این خطاب و پیرهن صبر پاره کرد

 

ای تشنه لب به سوی که بعد از تو رو کنم؟

جویم که را که درد دل خود به او کنم؟

 

زینب چو دید ...

زینب چون دید پیکری اندر میان خون

چون آسمان که زخم تن از انجمش فزون

 

بی‌حد جراحتی، نتوان گفتنش که چند

پامال پیکری، نتوان دیدنش که چون

چون شد

نمی‌گویم، که از سم ستورانش بدن، چون شد

همی‌گویم، که صحرا پاک از آن تن، غرقه در خون شد

 

نمی‌گویم، به خرگاهش چه کردند از پس کُشتن

همی‌گویم، که دود از خیمه‌گاهش تا به گردون شد

 

گودی قتلگاه

شب خنجر آبدیده دارد در دست

خورشید به خون تپیده دارد در دست

 

از گودی قتلگاه بیرون آمد

ای وای، سر بریده دارد در دست

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×