دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
تأخیر

ای وعدۀ خدا ز چه تأخیر کرده‌ای؟

دیگر برای آمدنت دیر کرده‌ای

 

در اشتیاق پیرهنت سالیان سال

یعقوب چشم‌های مرا پیر کرده‌ای

قشلاق عشق

ای از تبار عاطفه ضامن شو، از چنگ هر چه حادثه آهو را

قشلاق عشق کوی بهارانت، ای جَلد کرده هر چه پرستو را

 

ماه شب چهارده عصمت، در چاه رفته یوسف سامرّا

دنیا تمام دیدۀ یعقوب است، از عالمی دریغ مکن سو را

ذکر گره‌گشا

در شب تو روشنایی اگر یافتی بگو

در غصه، آشنایی اگر یافتی بگو

 

در بزم ما اشاره کم از قیل و قال نیست

از ما تو هوی وهایی اگر یافتی بگو

مثل همیشه

دردم مداوا می‌کنی مثل همیشه

عقده ز دل وا می‌کنی مثل همیشه

 

آئینه زیبا می‌شود با یک نگاهت

دل را تو شیدا می‌کنی مثل همیشه

جمعه به جمعه

پنهان ز دیده‌هایی و پیدا نمی‌شوی

ای آخرین بهار! شکوفا نمی‌شوی؟

 

دل‌های ما سراچۀ هر چیز غیر توست

بیهوده نیست در دل ما جا نمی‌شوی

فیض دعا

مباد لحظه‌ای از یادتان جدا باشم

خدا کند همۀ عمر با شما باشم

 

مرا رها مکن از آستانه‌ات آقا

رضا مشو که ز درگاهِ تو جدا باشم

سهم امامت

نوشتن از تو برایم زیاد آسان نیست

که دست قاصدک من حریف توفان تو نیست

 

رهاست موی تو در باد و باد حیران است:

عجیب! پای تو بر قالی سلیمان نیست

نامکررها

رصد شده­ است دلت در نگاهِ کوثرها

رصد شده ا­ست در آیینۀ پیمبرها

 

کلیم! نوح! محمد! مسیح! ابراهیم!

خلاصۀ دل پاک پیام­ آورها!

 

دست طلب‌ها

پل می­‌زند تا آسمانت، دنبال هم دست طلب‌­ها

ده قرنِ پی در پی، نشسته ا­ست، خورشید یادت روی شب­‌ها

 

جان می‌­دهد نامت غزل را، فریادهای لَمْ یَزَل را

حُیّ علی خیرِالعَمل را، تا آخرین دم روی لب­‌ها

بیداد تبرها

خم کرده از بار پریشانی کمرها را

بادی که آورده ا­ست دنبالش خبرها را

 

هی شعله آوردند ... هی آتش به پا کردند

شاید بسوزانند با هم خشک و ترها را

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×