مشخصات شعر

دست طلب‌ها

پل می­‌زند تا آسمانت، دنبال هم دست طلب‌­ها

ده قرنِ پی در پی، نشسته ا­ست، خورشید یادت روی شب­‌ها

 

جان می‌­دهد نامت غزل را، فریادهای لَمْ یَزَل را

حُیّ علی خیرِالعَمل را، تا آخرین دم روی لب­‌ها

 

گفتند نور کبریایی، تفسیرِ راز وَالضُحایی

«إنّ علینا لَلهُدایی»... هادی ترینی در لقب­‌ها

 

هم بغضِ اشک چاه­‌هایی، درمانِ سوز آه‌­هایی

نامت گره خورده ا­ست یک عمر، با قصۀ نان و رطب‌­ها

 

تقویم­‌ها پای حضورت، ذی الحجّه‌­ها را می­‌نگارند

آنوقت داغی می‌­گذارند، بر قلب بی­تاب رجب­‌ها

 

نذر نگاهت کرد، شاعر ... هر چه کبوتر در دلش داشت

تا سامرایت پر کشیدند، از گیر و دار تاب‌وتب‌ها

 

شعر ترم! هیزم بیاور، هی بغض سردر گم بیاور!

بی­حرمتی­‌ها را بسوزان، در آتش داغ غضب‌­ها!

 

دنیا! نمی­‌ترسیم دیگر، از حربه­‌های ابن سعدت

ما شیر می‌­نوشیم هر روز، در دامن اُمّ وهب­ها

***

ای شعر پرشور و نهانی! استادِ خَلاقُ المَعانی!

تا کی برقصد مهربانی، با ساز بی­ اصل و نسب­‌ها؟

 

دست طلب‌ها

پل می­‌زند تا آسمانت، دنبال هم دست طلب‌­ها

ده قرنِ پی در پی، نشسته ا­ست، خورشید یادت روی شب­‌ها

 

جان می‌­دهد نامت غزل را، فریادهای لَمْ یَزَل را

حُیّ علی خیرِالعَمل را، تا آخرین دم روی لب­‌ها

 

گفتند نور کبریایی، تفسیرِ راز وَالضُحایی

«إنّ علینا لَلهُدایی»... هادی ترینی در لقب­‌ها

 

هم بغضِ اشک چاه­‌هایی، درمانِ سوز آه‌­هایی

نامت گره خورده ا­ست یک عمر، با قصۀ نان و رطب‌­ها

 

تقویم­‌ها پای حضورت، ذی الحجّه‌­ها را می­‌نگارند

آنوقت داغی می‌­گذارند، بر قلب بی­تاب رجب­‌ها

 

نذر نگاهت کرد، شاعر ... هر چه کبوتر در دلش داشت

تا سامرایت پر کشیدند، از گیر و دار تاب‌وتب‌ها

 

شعر ترم! هیزم بیاور، هی بغض سردر گم بیاور!

بی­حرمتی­‌ها را بسوزان، در آتش داغ غضب‌­ها!

 

دنیا! نمی­‌ترسیم دیگر، از حربه­‌های ابن سعدت

ما شیر می‌­نوشیم هر روز، در دامن اُمّ وهب­ها

***

ای شعر پرشور و نهانی! استادِ خَلاقُ المَعانی!

تا کی برقصد مهربانی، با ساز بی­ اصل و نسب­‌ها؟

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×