دسترسی سریع به موضوعات اشعار
مجلس ظلمانی
آنَک سر امیر، به «دار الاماره» بود
طشت طلا، محلّ طواف ستاره بود
در گوشهای ز مجلس ظلمانی یزید
بهت غریب دختر بیگوشواره بود
نذر سالار شهیدان آقا ابا عبدالله الحسین (ع)
«نای بریده!»
آن سر که از او رنگ شفق خون میریخت
از نای بریده بر طبق خون میریخت
در بزم شراب، شبپرستان دیدند
قرآن که از او ورق ورق خون میریخت
قند و بادام
خواب عاشق به سحر نزدیک است
این پریشان چه قدر نزدیک است
خواب دیدم گل سر دارم من
رفت تعبیر پدر نزدیک است
کوتاه سروده
بوسۀ چوب
نگاهش را به چشمت دوخت زینب
ز چشمان تو صبر آموخت زینب
به لبهای تو میزد چوب، بوسه
به پیش چشم تو میسوخت زینب
یک بهشت آزادگی را ساده با جوهر کشیدم
بوم نقاشی به دستم بود و طرح پَر کشیدم
با قلم موی خیالم، نقش در دفتر کشیدم
دیدم اما این قلم مو رنگی از جوهر ندارد
منّت از مژگان و ناز از دیدگان تَرکشیدم