- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۲/۰۸
- بازدید: ۲۳۸۴
- شماره مطلب: ۶۰۲
-
چاپ
یک بهشت آزادگی را ساده با جوهر کشیدم
بوم نقاشی به دستم بود و طرح پَر کشیدم
با قلم موی خیالم، نقش در دفتر کشیدم
دیدم اما این قلم مو رنگی از جوهر ندارد
منّت از مژگان و ناز از دیدگان تَر کشیدم
کم کم از دشت شقایق صحنهای ترسیم کردم
با گلاب اشک خود باغ گلی پَرپَر کشیدم
یک جهان شیدایی و یک آسمان عشق و محبت
یک بهشت آزادگی را ساده با جوهر کشیدم
گر چه در باور نمیگنجد ولی در دشت و صحرا
عطر زهرا و شمیم مهربانیهای پیغمبر کشیدم
یک بیابان العطش بین دو دریای خروشان
آه سردی از نهاد ساقی کوثر کشیدم
سورهای سرشار ازهشتاد و چار آیات عزت
صورتی قرآنی از هفتاد و دو یاور کشیدم
نغمۀ "الموت احلی من عسل" را نقش برلب
انعکاسی از یقین، تصویری از باور کشیدم
با سرود دلکش "هیهات من الذله " کم کم
پرچمی در ابر و باد از کاکل اکبر کشیدم
در کنارعلقمه پهلوی نخلستان عاشق
مَشک آب و تک سواری تشنه در دفتر کشیدم
دستهای ساقی لب تشنه را آنجا ندیدم
" جام آبی" با نماد دست آبآور کشیدم
یک چمن گل، یک نیستان ناله را وقتی که دیدم
روی موج دجله نقش ساقی و ساغر کشیدم
بانگ " هل من ناصری" پیچیده در هفت آسمانها
شهسوار عشق را تنها و بی یاور کشیدم
سینهام آتش گرفت از آه و جانم بر لب آمد
روی دست باغبان تا غنچهای پَرپَر کشیدم
صحنۀ تودیع اهل بیت وحی آمد به یادم
ساق پای اسب را در دست یک دختر کشیدم
آتش لبهای تشنه، برق تیغ و برق دِشنه
جلوههای دل فریبی از گل و خنجر کشیدم
دجلهای از اشک حسرت روی " تلّ زینبیه "
حجلهای رنگین کمان از صبر یک خواهر کشیدم
عصر عاشورا میان موجی از گلهای پَرپَر
زیر تیغ خارها تصویر نیلوفر کشیدم
در میان خیمههای سوخته در رقص آتش
با کبوترهای سرگردان به هر سو سر کشیدم
چهرۀ خورشید را از مشرق سر نیزه تابان
ماه را در بستری از خاک و خون، بی سر کشیدم
در شبی مهتاب و ابری با سرانگشتان لرزان
برق چشم ساربان و نقش انگشتر کشیدم
در تنوری غرق در نور خدایی در دل شب
قرص ماهی را نهان در خاک و خاکستر کشیدم
پا به پای کاروان در سایه سار " دیر راهب "
آه سرد از دل کشیدم جلوۀ دلبر کشیدم
خطبۀ زینب قیامت کرد در حال اسارت
شام را چون رستخیز و کوفه را محشر کشیدم
پیش چشم زینب آزاده در کاخ ستمگر
خیزران و قاری قرآن و تشت زر کشیدم
تا شفق هم رنگ شد با سینه سرخان مهاجر
بوم نقاشی به دستم بود و طرح پَر کشیدم
-
محرم و صفر عشق
با یا حسین عشق من آغاز میشود
با اربعین شکوفۀ گل باز میشود
با یا حسین میرسد از راه، عطر یاسبا اربعین بهار گل آغاز میشود
-
مرثیهای که نا سروده ماند
من، دیده جز به سوی برادر، نداشتم
آیینه جز حسین، برابر نداشتم
وقتی صدای غربت یاسین بلند شددر خاطرم، به جز غم کوثر نداشتم
-
دختر شقایق
چون او کسی به راه وفا، یاوری نکرد
خون جگر نخورد و پیام آوری نکرد
زینب که مثل او کسی از داغدیدگانبا اشک چشم خویش، گهرپروری نکرد
-
سوغات
تا باد گره گشای زلف چمن است
بر سینۀ لاله، داغ گلهای من است
هجده یوسف اگر چه از دستم رفتسوغات من از سفر، همین پیرهن است
یک بهشت آزادگی را ساده با جوهر کشیدم
بوم نقاشی به دستم بود و طرح پَر کشیدم
با قلم موی خیالم، نقش در دفتر کشیدم
دیدم اما این قلم مو رنگی از جوهر ندارد
منّت از مژگان و ناز از دیدگان تَر کشیدم
کم کم از دشت شقایق صحنهای ترسیم کردم
با گلاب اشک خود باغ گلی پَرپَر کشیدم
یک جهان شیدایی و یک آسمان عشق و محبت
یک بهشت آزادگی را ساده با جوهر کشیدم
گر چه در باور نمیگنجد ولی در دشت و صحرا
عطر زهرا و شمیم مهربانیهای پیغمبر کشیدم
یک بیابان العطش بین دو دریای خروشان
آه سردی از نهاد ساقی کوثر کشیدم
سورهای سرشار ازهشتاد و چار آیات عزت
صورتی قرآنی از هفتاد و دو یاور کشیدم
نغمۀ "الموت احلی من عسل" را نقش برلب
انعکاسی از یقین، تصویری از باور کشیدم
با سرود دلکش "هیهات من الذله " کم کم
پرچمی در ابر و باد از کاکل اکبر کشیدم
در کنارعلقمه پهلوی نخلستان عاشق
مَشک آب و تک سواری تشنه در دفتر کشیدم
دستهای ساقی لب تشنه را آنجا ندیدم
" جام آبی" با نماد دست آبآور کشیدم
یک چمن گل، یک نیستان ناله را وقتی که دیدم
روی موج دجله نقش ساقی و ساغر کشیدم
بانگ " هل من ناصری" پیچیده در هفت آسمانها
شهسوار عشق را تنها و بی یاور کشیدم
سینهام آتش گرفت از آه و جانم بر لب آمد
روی دست باغبان تا غنچهای پَرپَر کشیدم
صحنۀ تودیع اهل بیت وحی آمد به یادم
ساق پای اسب را در دست یک دختر کشیدم
آتش لبهای تشنه، برق تیغ و برق دِشنه
جلوههای دل فریبی از گل و خنجر کشیدم
دجلهای از اشک حسرت روی " تلّ زینبیه "
حجلهای رنگین کمان از صبر یک خواهر کشیدم
عصر عاشورا میان موجی از گلهای پَرپَر
زیر تیغ خارها تصویر نیلوفر کشیدم
در میان خیمههای سوخته در رقص آتش
با کبوترهای سرگردان به هر سو سر کشیدم
چهرۀ خورشید را از مشرق سر نیزه تابان
ماه را در بستری از خاک و خون، بی سر کشیدم
در شبی مهتاب و ابری با سرانگشتان لرزان
برق چشم ساربان و نقش انگشتر کشیدم
در تنوری غرق در نور خدایی در دل شب
قرص ماهی را نهان در خاک و خاکستر کشیدم
پا به پای کاروان در سایه سار " دیر راهب "
آه سرد از دل کشیدم جلوۀ دلبر کشیدم
خطبۀ زینب قیامت کرد در حال اسارت
شام را چون رستخیز و کوفه را محشر کشیدم
پیش چشم زینب آزاده در کاخ ستمگر
خیزران و قاری قرآن و تشت زر کشیدم
تا شفق هم رنگ شد با سینه سرخان مهاجر
بوم نقاشی به دستم بود و طرح پَر کشیدم