دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
دست به خون ­نشسته

یک جرعه نخورد تا نفس تازه کند

برداشت عَلَم که عشق، اندازه کند

 

می­‌خواست خدا کتاب عاشورا را

با دست به خون ­نشسته شیرازه کند

مثل خورشید آسمان‏ پیماست

یک عَلَم بی‏ صاحب افتاده است، چشمش اما رو به صحراهاست گفت : اینک می‏‌رسد مردی، کاین عَلَم بر دوش او زیباست

شانه‏‌های حیرتش لرزید، اشکِ خود را در عَلَم پیچید گفت با خود: کیست او کاینجا، نیست اما مثل ما با ماست

کدام هندسه ترسیم می‌کند کرمت را

حساب می‌کنم امشب مساحت حرمت را

کدام هندسه ترسیم می‌کند کرمت را

 

کتاب عمر تو را با چه مایه‌ای بنویسم

کدام گوشه نهادم دو دست چون قلمت را

 

شعری از کتاب رقعه، سرودۀ حمیدرضا برقعی
اتمام حجت

ننوشتید زمین ها همه حاصلخیزند؟

باغ‌هامان همه دور از نفس پاییزند

 

ننوشتید که ما در دلمان غم داریم؟

در فراوانی این فصل تو را کم داریم

 

ننوشتید که هستیم تو را چشم به راه؟

نامه نامه لک لبیک ابا عبدالله

علم و مشک من و دست جدا افتاده

در جوانی غم تو پیر مناجاتم کرد

مادرت فاطمه در سجده ملاقاتم کرد

 

دست دادم که کسی جز تو کرم ننماید

لیک دست کرمت قبلۀ حاجاتم کرد

خاک بهشت

این خاک بهشت است که قیمت شدنی نیست ریگ ملکوت است، عقیق یمنی نیست افتاده ابوالفضل ابوالفضل در این دشت دیگر علم هیچ یک انداختنی نیست

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×