دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مرا طلای گنبد تو بی‌قرار می‌کند

بلیت ماندن است مانده روی دست‌های من

در این همه مسافر حرم نبود جای من؟

 

 رفیق عازم سفر، فقط «سلام» را ببر

سفارش مریض حضرت امام را ببر

 

پاره‌های دل

قصدی به جز فدا شدن و سوختن نداشت

جز این اگر که بود نشانی ز من نداشت

 

آنقدر مرد ساختمش تا در امتحان

یک نهر تشنه بود و غم خویشتن نداشت

هنوز در تب‌وتاب نبرد بود

به شوق وصل رها کرد خانه و وطنش را سپس سپرد به شمشیرهای کین بدنش را

هنوز در تب‌وتاب نبرد بود و ملائک برای فاطمه بردند بوی پیرهنش را

کسی که بوسه زده بر گلوی این تن بی‌سر کجاست تا که ببیند عزیز بی کفنش را

محرّم آمده و بوی سیب تازه می‌آید

دوباره مادرم آورده است پیرهنم را

همان‌که چند محرّم گریسته است تنم را

 

فضای کوچه پر از عطر سیب و نم نم باران

صدای نوحۀ مدّاح بود و شام غریبان

چهل روز تمام آتشفشانی شعله‌ور بودم

تمام راه‌ها را با تو عمری همسفر بودم

اگر زن بودم، اما مثل تو مرد خطر بودم

 

تو را شمشیرهای کینۀ ظهر دهم کشتند

برادر تا برادر داغ بودم، بی پسر بودم

 

برای کاروان بی چراغ و تشنۀ آبت

چراغ آه بودم، جویبار چشم تر بودم

خوابی پریده از سر ساعت‌ها

امروز فصل گم شدۀ تاریخ، خواب است در تمامی ساعت‌ها

اکنون شراره‌های حقیقت را، پوشانده است پردۀ عادت‌ها

 

وقتی تو خون پاک خدا هستی، وقتی تو سیّدالشهدا هستی

وصف تمام آنچه که باید را، مقدور نیست حد بلاغت‌ها

خاک بهشت

این خاک بهشت است که قیمت شدنی نیست ریگ ملکوت است، عقیق یمنی نیست افتاده ابوالفضل ابوالفضل در این دشت دیگر علم هیچ یک انداختنی نیست

جواب رد

جواب رد دادی خاندان مادری‌ات را

که آشکار کنی غیرت برادری‌ات را

 

عمو تو باشی و اهل حرم جواب نگیرند؟

فرات منتظر است اقتدار حیدری‌ات را

 

کسی ندید که یک لحظه هم بروز ندادی

در آن شکوه عقابی دل کبوتری‌ات را

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×