دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
شمع سوزان بقیع

می‌چکد خوناب غم از چشم گریان بقیع

می‌شود بانوی اشک و درد، مهمان بقیع

 

تا ز خاموشی رهاند، قبر آن بانوی عشق

می‌شود امشب فروزان ماه تابان بقیع

آئینه‌دار

ام البنینم بحر گوهرپرور اَستم

شیر خدا را بعد زهرا همسر اَستم

 

اینم همه از همّت بخت بلند است

آئینه‌دار آفتاب انور اَستم

در سرای گل

خواهم ثنای حضرت امّ‌البنین کنم

دل آشنای حضرت امّ‌البنین کنم

 

خاکی‌ام و به لطف خدا در مقام عشق

سر خاک پای حضرت امّ‌البنین کنم

عقد گوهر

دل زهرا به جنّت از غم امّ‌البنین سوزد

که چون شمعی ز داغ لاله‌های آتشین سوزد

 

در آن صحرا که سوزد آسمان از خاک سوزانش

دل شیعه به غم‌های دل امّ‌البنین سوزد

 

بگرید آسمان بر او که صورت بر زمین دارد

در آن صحرا که چون پا می‌گذاری بر زمین سوزد

ناله‌ای جانسوز

ناله‌ای جانسوز دل‌ها را پریشان می‌کند

کیست این غمدیده کز سوزدل افغان می‌کند

 

کیست این بانو سیه‌پوشی که هر روز از قریش

می‌رود اندر بقیع و ناله از جان می‌کند

قیمت

آن روز که آمدند و دیدند مرا

با قیمت عشقشان خریدند مرا

 

دیدند که در وجود من عباس است

از بهر حسین آفریدند مرا

مادر ِماه

 

آنقدر از آب خواندی تا دل سنگ آب شد

با نوای روضه‌ات عرش خدا بی تاب شد

 

مادر ماهی و در دریای اشک افتاده‌ای

نه غلط گفتم، که ماه از اشک تو غرقاب شد

غمت راه نفس بر سینه‌بسته

غمت راه نفس بر سینه‌بسته

و زخمی بر رخ آئینه بسته

 

ز بس که خاک بر سر ریختم من

ببین عباس، دستم پینه بسته

شمشاد

از آن سرو علی بنیاد صد حیف

از آن قامت، از آن شمشاد صد حیف

 

دو دستی که عصای پیری‌ام بود

خداوندا ز تن افتاد، صد حیف

نگاهی تار

دو چشمم تا بر آن دلدار افتاد

نگاهم بر نگاهی تار افتاد

 

به من می‌گفت زینب در قفایش

سرت از نیزه‌ها صد بار افتاد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×