- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۱/۰۳
- بازدید: ۱۸۹۶
- شماره مطلب: ۹۸۲
-
چاپ
خورشید در تشت زر
دریا تلاوت میکند خورشید را در تشت زر
آیینه افشا میکند در خطبهاش خون جگر:
یک سو فرات از تشنگی مانند صحرا مشتعل
و آنسوی بر دست جنون نای شقایق شعلهور
عریانی تیغ است در هیجای ظهر آتشین
تنهایی چشمانی از شام یتیم آشفتهتر
با خیمههای منتظر گیسوی باران بافته
دستی که میگردد پیّ ِ رؤیای مشکی در به در
افکنده در یال جنون سرپنجههای شوق را
تا بشکند پیمانه با سقای جاویدالاثر
توفان ربوده کشتی دریانورد تشنه را
زینسان نهاده دست اندوهی شکسته بر کمر
منظومۀ پیمان خون از کهکشان آموخته
گر بر مدار الفتی دیرینه میگردد قمر
صحرا پریشان در شفق غمگینتر از چشمی که بست
بر گُردههای بی کسی شلاق و زنجیر سفر
دریا تلاوت میکند خورشید را در تشت زر
فریاد حیدر میرسد از نای خاتونی دگر
-
خلوت شب
سیاهی قصد جان شمع میکرد
و فکر روز قلعوقمع میکرد
حسین اما میان خلوت شب
نشسته خارها را جمع میکرد
-
محرم میرسد...
مجال گریهها کوتاه کوتاه
محرم میرسد لبتشنه از راه
به یاد غنچۀ نشکفته کم کم
فرو میغلتد از کنج گلوگاه
-
به یاد دستهای با وفایت
فرات از کام خشکتشرمناک است
زداغت آتشی در جان خاک است
به یاد دستهای با وفایت
گریبان دوبیتی چاک چاک است
-
شمار زخمها افزونِ افزون
یکی دریا، یکی دریاچۀ خون
شمار زخمها افزونِ افزون
محرم میزند آرام آرام
ز چشمان دوبیتیهام بیرون
خورشید در تشت زر
دریا تلاوت میکند خورشید را در تشت زر
آیینه افشا میکند در خطبهاش خون جگر:
یک سو فرات از تشنگی مانند صحرا مشتعل
و آنسوی بر دست جنون نای شقایق شعلهور
عریانی تیغ است در هیجای ظهر آتشین
تنهایی چشمانی از شام یتیم آشفتهتر
با خیمههای منتظر گیسوی باران بافته
دستی که میگردد پیّ ِ رؤیای مشکی در به در
افکنده در یال جنون سرپنجههای شوق را
تا بشکند پیمانه با سقای جاویدالاثر
توفان ربوده کشتی دریانورد تشنه را
زینسان نهاده دست اندوهی شکسته بر کمر
منظومۀ پیمان خون از کهکشان آموخته
گر بر مدار الفتی دیرینه میگردد قمر
صحرا پریشان در شفق غمگینتر از چشمی که بست
بر گُردههای بی کسی شلاق و زنجیر سفر
دریا تلاوت میکند خورشید را در تشت زر
فریاد حیدر میرسد از نای خاتونی دگر