دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
بند دهم: خروجی معراج

شمس الرکاب زین شرف را یراق کن

رخصت ز حق گرفته و رفع نفاق کن

 

فتحی ورای سیر فروبستۀ زمان

در بیکران علم خدا با براق کن

بند سوم: در حیرت فرات

گم گشته‌ام دوباره که پیدا کنم تو را

در من نهان شدی که هویدا کنم تو را

 

ای ماه آذرخش دمی مکث کن بتاب

تا یوسف هزار زلیخا کنم تو را

ظهر آتش

عطشان‌ترین و خسته‌ترین رودها، فرات واکن گره ز بغض دل خویش، یا فرات

 

زان ظهر آتش و عطش و خون سخن بگو هستم به درد و داغ دلت آشنا، فرات

با کاروان نیزه (بند سوم)

فرصت دهید گریه کند بی صدا، فرات

با تشنگان بگوید از آن ماجرا، فرات

 

گیرم فرات بگذرد از خاک کربلا

باور مکن که بگذرد از کربلا، فرات

 

مهمان فرات

سیراب ز چشمه‌ی حیاتیم همه

مجذوب سفینه النّجاتیم همه

 

با یاد اباالفضل و لب تشنه‌ی او

مهمان شریعه‌ی فراتیم همه

 

آبرو

ای مشک! به عبّاس وفاداری کن

سقّای بریده دست را یاری کن

 

تا پیش رقیّه آبرویم نرود

این آب فرات را نگه‌داری کن

 

تاج افتخار

 

مهر تو را به عالم امکان نمی‌دهم

 این گنج، پُربهاست؛ من ارزان نمی‌دهم

 

گر انتخاب جنّت و کویت به من دهند

 کوى تو را به جنّت و رضوان نمی‌دهم

مهریه مدینه

پیش فرات این همه دریا چه می‌کند؟

این مشک روی شانه‌ی سقّا چه می‌کند؟

 

تنها به خاطر گل روی سکینه است

دریایی التماس به دریاچه می‌کند

 

سفینه‌النّجاه

 

هر چند که چشمه‌ی حیات است، حسین

لب‌تشنه، لب آب فرات است، حسین

 

غم نیست اگر غرق گناهیم همه

چون بحر کرم، فُلک نجات است، حسین

 

ناشکیبی

شطّ فرات از آتش حسرت، کباب شد

وز تشنگیش از عرق خجلت، آب شد

 

در حلق ساکنان بهشت، آب سلسبیل

بر یاد تشنه‌کامی او، خون ناب شد

 

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×