- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۰/۲۸
- بازدید: ۳۸۵۸
- شماره مطلب: ۸۲۱
-
چاپ
با عشق و خون معامله شد جاودانگی
آن روز را مرور زمان باورش نشد
حتی یقین نه بلکه گمان باورش نشد
«قرآن به روی نیزه اعدا طلوع کرد»
تاجی به سر گذاشت سنان باورش نشد
اسبی رمید خون به جنونش کشاند و برد
مبهوت شد سوار و عنان باورش نشد
انبوه تیر و تیغ همان خیل نامههاست
از حجم نامه، نامه رسان باورش نشد
تیری سه شعبه نرمی حلقی سپید را...
بی فعل ماند جمله کمان باورش نشد
گفتند مشک را به دهان داد، بعدِ دست
این را غرور تاب و توان باورش نشد
مشتاق بوسه بود ز لبهای گرم ماه
وقتی که ریخت آب روان باورش نشد
طوفان بغض و کینه به تاراج خیمه رفت
آنگونهای که باد خزان باورش نشد
شمشیر واژهها به کتاب یزیدیان
خطی کشید خط و نشان باورش نشد
با عشق و خون معامله شد جاودانگی
باور کنید سود و زیان باورش نشد
گفتند «باز» روضه بخواند به شاعری
طوری سرود مرثیه خوان باورش نشد
با عشق و خون معامله شد جاودانگی
آن روز را مرور زمان باورش نشد
حتی یقین نه بلکه گمان باورش نشد
«قرآن به روی نیزه اعدا طلوع کرد»
تاجی به سر گذاشت سنان باورش نشد
اسبی رمید خون به جنونش کشاند و برد
مبهوت شد سوار و عنان باورش نشد
انبوه تیر و تیغ همان خیل نامههاست
از حجم نامه، نامه رسان باورش نشد
تیری سه شعبه نرمی حلقی سپید را...
بی فعل ماند جمله کمان باورش نشد
گفتند مشک را به دهان داد، بعدِ دست
این را غرور تاب و توان باورش نشد
مشتاق بوسه بود ز لبهای گرم ماه
وقتی که ریخت آب روان باورش نشد
طوفان بغض و کینه به تاراج خیمه رفت
آنگونهای که باد خزان باورش نشد
شمشیر واژهها به کتاب یزیدیان
خطی کشید خط و نشان باورش نشد
با عشق و خون معامله شد جاودانگی
باور کنید سود و زیان باورش نشد
گفتند «باز» روضه بخواند به شاعری
طوری سرود مرثیه خوان باورش نشد