- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۹/۲۹
- بازدید: ۲۷۲۰
- شماره مطلب: ۶۸۳
-
چاپ
نینامۀ غریبی صحرای نینوا
قصه از ابتدای مدینه شروع شد
در بین کوچههای مدینه شروع شد
داغی دوباره بر جگر درد و غم زدند
آری دوباره حادثهای را رقم زدند
غربت که در حوالی یثرب مقیم بود
این بار نیز قسمت مردی کریم بود
مردی که از اهالی شهر فریبها
از آشنا، غریبه و از نانجیبها
انبوه درد و داغ و مصیبت به سینه داشت
یک عمر آه و ناله ز اهل مدینه داشت
گاهی شرر به بال و پر قاصدک زدند
گاهی میان کوچه به زخمش نمک زدند
هم سنگ دین ِ آینه بر سینه میزدند
هم سنگ کین به ساحت آئینه میزدند
نه داشتند طاقت اسلام ناب را
نه چشم دیدن پسر آفتاب را
خورشید را به ظلمت دنیا فروختند
حق را به چند سکه خدایا فروختند؟
بر احترام نان و نمک پا گذاشتند
مرد غریب را همه تنها گذاشتند
حتی میان خانه کسی محرمش نبود
دلواپس غریبی و درد و غمش نبود
تنهاتر از همیشه پر از آه حسرت است
اشکش فقط روایت اندوه و غربت است
حالا دلش گرفته به یاد قدیمها
در کوچههای خاطره مثل نسیمها
بغضش کبود میشود و ناله میشود
راوی این غروب چهل ساله میشود
حالا بماند اینکه چرا مو سپید شد
در بین کوچههای مدینه شهید شد
روزی که شعلههای بلا پا گرفته بود
قلبش ز بی وفایی دنیا گرفته بود
بادی سیاه در وسط کوچه میوزید
اشکی کبود راه تماشا گرفته بود
میدید نامهها فدک پاره پاره شد
در کوچه دست مادر خود را گرفته بود
در تنگنای کوچه اندوه و بی کسی
ابلیس راه حضرت زهرا گرفته بود
ناگاه دید نقش زمین است آسمان
کی میرود ز خاطرش این داغ بیکران
زخم دل شکسته و مجروح کاری است
خون گریههای داغ چهل ساله جاری است
مظلوم تا همیشه این شهر میشود
وقتی که مرهم جگرش زهر میشود
آثار زهر بر بدنش سبز میشود
گل کرده است و پیرهنش سبز میشود
جز چشمهای خستۀ او که فرات خون...
دارد تمام باغ تنش سبز میشود
یک تشت لاله از جگرش شعله میکشد
یک دشت داغ از دهنش سبز میشود
آن کهنه کینههای جمل تازه میشود
یک باغ زخم بر کفنش سبز میشود
نینامۀ غریبی صحرای نینوا
از آخرین تب سخنش سبز میشود
«لایوم» ... از غروب نگاهش گدازه ریخت
«لا یوم»... از کبود لبش خون تازه ریخت
گفتیم تشت، لاله، دهانی به خون نشست
این واژهها روایت یک داغ دیگرست
آن روز، داغ با دل پر تب چه میکند
با قامت شکستۀ زینب چه میکند
گلزخم بوسههای پریشان خیزران
با ساحت مقدس آن لب چه میکند
-
اربعین بیقراری
نوای ناله و غمها: رقیه
گرفته کاروان دم: یا رقیه
رسیده اربعین بیقراری
همه برگشتهاند اما رقیه
-
روضهخوان ارباب
با نالۀ یا حسین بیتاب شدی
از داغ لب تشنۀ او آب شدی
با زمزمههای «أو سمعتم بغریب»
یک عمر تو روضهخوان ارباب شدی
-
کوثر بیقرینه
ای کوثر بیقرینۀ ثارالله
آرام و قرار سینۀ ثارالله
در صبر و شکوه و استقامت، یکتا
آیینۀ حق! سکینۀ ثارالله
-
فاطمهمذهب
در جمع ملائک مقرب هستی
از روز ازل فاطمهمذهب هستی
شد محو جمال کبریایی جانت
محبوب دل حسین و زینب هستی
نینامۀ غریبی صحرای نینوا
قصه از ابتدای مدینه شروع شد
در بین کوچههای مدینه شروع شد
داغی دوباره بر جگر درد و غم زدند
آری دوباره حادثهای را رقم زدند
غربت که در حوالی یثرب مقیم بود
این بار نیز قسمت مردی کریم بود
مردی که از اهالی شهر فریبها
از آشنا، غریبه و از نانجیبها
انبوه درد و داغ و مصیبت به سینه داشت
یک عمر آه و ناله ز اهل مدینه داشت
گاهی شرر به بال و پر قاصدک زدند
گاهی میان کوچه به زخمش نمک زدند
هم سنگ دین ِ آینه بر سینه میزدند
هم سنگ کین به ساحت آئینه میزدند
نه داشتند طاقت اسلام ناب را
نه چشم دیدن پسر آفتاب را
خورشید را به ظلمت دنیا فروختند
حق را به چند سکه خدایا فروختند؟
بر احترام نان و نمک پا گذاشتند
مرد غریب را همه تنها گذاشتند
حتی میان خانه کسی محرمش نبود
دلواپس غریبی و درد و غمش نبود
تنهاتر از همیشه پر از آه حسرت است
اشکش فقط روایت اندوه و غربت است
حالا دلش گرفته به یاد قدیمها
در کوچههای خاطره مثل نسیمها
بغضش کبود میشود و ناله میشود
راوی این غروب چهل ساله میشود
حالا بماند اینکه چرا مو سپید شد
در بین کوچههای مدینه شهید شد
روزی که شعلههای بلا پا گرفته بود
قلبش ز بی وفایی دنیا گرفته بود
بادی سیاه در وسط کوچه میوزید
اشکی کبود راه تماشا گرفته بود
میدید نامهها فدک پاره پاره شد
در کوچه دست مادر خود را گرفته بود
در تنگنای کوچه اندوه و بی کسی
ابلیس راه حضرت زهرا گرفته بود
ناگاه دید نقش زمین است آسمان
کی میرود ز خاطرش این داغ بیکران
زخم دل شکسته و مجروح کاری است
خون گریههای داغ چهل ساله جاری است
مظلوم تا همیشه این شهر میشود
وقتی که مرهم جگرش زهر میشود
آثار زهر بر بدنش سبز میشود
گل کرده است و پیرهنش سبز میشود
جز چشمهای خستۀ او که فرات خون...
دارد تمام باغ تنش سبز میشود
یک تشت لاله از جگرش شعله میکشد
یک دشت داغ از دهنش سبز میشود
آن کهنه کینههای جمل تازه میشود
یک باغ زخم بر کفنش سبز میشود
نینامۀ غریبی صحرای نینوا
از آخرین تب سخنش سبز میشود
«لایوم» ... از غروب نگاهش گدازه ریخت
«لا یوم»... از کبود لبش خون تازه ریخت
گفتیم تشت، لاله، دهانی به خون نشست
این واژهها روایت یک داغ دیگرست
آن روز، داغ با دل پر تب چه میکند
با قامت شکستۀ زینب چه میکند
گلزخم بوسههای پریشان خیزران
با ساحت مقدس آن لب چه میکند