- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۹/۱۱
- بازدید: ۳۷۵۲
- شماره مطلب: ۶۰۹
-
چاپ
برخاست شعلههای ستم از همان نشست
وقتی که ماه مهر تو در آسمان نشست
تصویر تشنگی به رخ کهکشان نشست
آخر به خضر وچشمۀ آب بقا رسید
هر عاشقی به معرکه تا پای جان نشست
در انتظار میوۀ شیرین وصل دوست
عمری به پای زحمت گل باغبان نشست
خم کرد غصه قامت سرو نگار را
وقتی که تیر سوی تو اندر کمان نشست
شد غصب از نشست سقیفه غدیر خم
برخاست شعلههای ستم از همان نشست
آن آتشی که حرمت طاها نگه نداشت
در کربلا به خیمهگه بیکسان نشست
از ناله حزین علیکن بالفرار
داغ گدازه بر لب آتشفشان نشست
هر جلوهای که دست تو در قتلگاه کرد
دست طمع ز بند کمر ساربان نشست
خورشید آسمان تو از تن عروج کرد
تا شرح حال خویش کند بر سنان نشست
از کوفه تا به شام نیاسود چشم تو
بالای نی نظارهگر کودکان نشست
صوت امید بخش تو اعجاز تازه کرد
بی اختیار هلهلۀ کوفیان نشست
در شام شوم حادثه بارید روزگار
در منزل خرابه به گل کاروان نشست
صد کینه پشت پرده بزم شراب بود
وقتی لبت به قافیۀ خیزران نشست
آن خون بها نداشت ولی بهر انتقام
چشم انتظارمهدی صاحب زمان نشست
دیوانگان کوی تو با عشق همدمند
بیگانه شد هر آنکه صف عاقلان نشست
برخاست شعلههای ستم از همان نشست
وقتی که ماه مهر تو در آسمان نشست
تصویر تشنگی به رخ کهکشان نشست
آخر به خضر وچشمۀ آب بقا رسید
هر عاشقی به معرکه تا پای جان نشست
در انتظار میوۀ شیرین وصل دوست
عمری به پای زحمت گل باغبان نشست
خم کرد غصه قامت سرو نگار را
وقتی که تیر سوی تو اندر کمان نشست
شد غصب از نشست سقیفه غدیر خم
برخاست شعلههای ستم از همان نشست
آن آتشی که حرمت طاها نگه نداشت
در کربلا به خیمهگه بیکسان نشست
از ناله حزین علیکن بالفرار
داغ گدازه بر لب آتشفشان نشست
هر جلوهای که دست تو در قتلگاه کرد
دست طمع ز بند کمر ساربان نشست
خورشید آسمان تو از تن عروج کرد
تا شرح حال خویش کند بر سنان نشست
از کوفه تا به شام نیاسود چشم تو
بالای نی نظارهگر کودکان نشست
صوت امید بخش تو اعجاز تازه کرد
بی اختیار هلهلۀ کوفیان نشست
در شام شوم حادثه بارید روزگار
در منزل خرابه به گل کاروان نشست
صد کینه پشت پرده بزم شراب بود
وقتی لبت به قافیۀ خیزران نشست
آن خون بها نداشت ولی بهر انتقام
چشم انتظارمهدی صاحب زمان نشست
دیوانگان کوی تو با عشق همدمند
بیگانه شد هر آنکه صف عاقلان نشست