مشخصات شعر

منبری از نیزه دیدم، سر به فریادم رسید

مانده بودم، غیرت حیدر به فریادم رسید
در وداعی تلخ، پیغمبر به فریادم رسید

 

طاقتم را خواهش اکبر، در آن ظهر عطش
برده بود از دست، انگشتر به فریادم رسید

 

انتخابی سخت، حالم را پریشان کرده بود
شور میدانداری اکبر به فریادم رسید

 

تا بکوبم پرچم فریاد را بر بام ماه
کودک شش ماهه‌ام – اصغر- به فریادم رسید

 

تا بماند جاودان در خاک این فریاد سرخ
خیمه آتش گشت و خاکستر به فریادم رسید

 

نیزه‌ها و تیرها و تیغ‌ها کاری نکرد
تشنه بودم، وصل را خنجر به فریادم رسید

 

جبرییل آمد: بخوان! قرآن بخوان، بی سر بخوان!
منبری از نیزه دیدم، سر به فریادم رسید

منبری از نیزه دیدم، سر به فریادم رسید

مانده بودم، غیرت حیدر به فریادم رسید
در وداعی تلخ، پیغمبر به فریادم رسید

 

طاقتم را خواهش اکبر، در آن ظهر عطش
برده بود از دست، انگشتر به فریادم رسید

 

انتخابی سخت، حالم را پریشان کرده بود
شور میدانداری اکبر به فریادم رسید

 

تا بکوبم پرچم فریاد را بر بام ماه
کودک شش ماهه‌ام – اصغر- به فریادم رسید

 

تا بماند جاودان در خاک این فریاد سرخ
خیمه آتش گشت و خاکستر به فریادم رسید

 

نیزه‌ها و تیرها و تیغ‌ها کاری نکرد
تشنه بودم، وصل را خنجر به فریادم رسید

 

جبرییل آمد: بخوان! قرآن بخوان، بی سر بخوان!
منبری از نیزه دیدم، سر به فریادم رسید

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×