- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۸
- بازدید: ۱۴۶۲
- شماره مطلب: ۴۲۵۸
-
چاپ
تجلّی پروردگار
فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرتفزای طور شود، جلوهزارمان
فردا که کهکشان تجلّی است، نیزهها
گَردش کند زمین و زمان بر مدارمان
فردا که روزِ سرخِ عروج من و شماست
بر روی نیزههاست، قرار و مدارمان
فردا که سرفرازی ما را رقم زنند
خورشید و ماه میشود، اخترشمارمان
فردا که روز عرضهی عشق و شهادت است
حیرت کنند، عالم و آدم ز کارمان
فردا که از تبار تبر، زخم مانْد و داغ
غیرت، شقایقی بُوَد از لالهزارمان
فرداست، روز وعدهی دیدار و دیدنی است
بر نیزهها، تجلّی پروردگارمان
منظومهی بلند شهادت، سرودنیاست
فردا که عشق، خیمه زند در کنارمان
وارونه نیست، طالعِ خونِ من و شما
قد میکشد به عرش خدا، آبشارمان!
در ما عیان، جمال خدا، جلوه میکند
چشمی کجاست تا شود آیینهدارمان؟
رنگِ پریدهای است به چشم سپهر، مِهر
وقتی سپیده میدمد از شام تارمان
کاملْ عیارِ سنگ محکخوردهایم ما
غیر از خدا کسی نشناسد، عیارمان
ما هر چه داشتیم، به پای تو ریختیم
ای عشق! ای تمامی دار و ندارمان!
چشم امید ماست به فردای دوردست
بر تکسوار مانده به جا از تبارمان
-
دیدم آخر آنچه را نادیدنی است
در دل من داغها از لالههاست
همچو نی در بند بندش نالههاست
با خیال لالهها صحرانورد
راه میپوید ولی با پای درد
-
در آخرین پگاه
همره شدند، قافلهای را که مانده بود
تا طی کنند مرحلهای را که مانده بود
با طرح یک سؤال، به پاسخ رسیدهاندحل کردهاند مسئلهای را که مانده بود
-
آرزوی سپید
روح بزرگش دمیده است، جان در تنِ کوچک من
سرگرم گفتوشنود است، او با منِ کوچک من
وقتی که شبهای تارم، در آرزوی سپیده است
خورشید او میتراود، از روزنِ کوچک من
-
رجعت سرخ
کربلا را میسرود این بار، روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
نینوایی شعر او از نای هفتاد و دو نی
مثل یک ترجیع شد تکرار، روی نیزهها
تجلّی پروردگار
فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرتفزای طور شود، جلوهزارمان
فردا که کهکشان تجلّی است، نیزهها
گَردش کند زمین و زمان بر مدارمان
فردا که روزِ سرخِ عروج من و شماست
بر روی نیزههاست، قرار و مدارمان
فردا که سرفرازی ما را رقم زنند
خورشید و ماه میشود، اخترشمارمان
فردا که روز عرضهی عشق و شهادت است
حیرت کنند، عالم و آدم ز کارمان
فردا که از تبار تبر، زخم مانْد و داغ
غیرت، شقایقی بُوَد از لالهزارمان
فرداست، روز وعدهی دیدار و دیدنی است
بر نیزهها، تجلّی پروردگارمان
منظومهی بلند شهادت، سرودنیاست
فردا که عشق، خیمه زند در کنارمان
وارونه نیست، طالعِ خونِ من و شما
قد میکشد به عرش خدا، آبشارمان!
در ما عیان، جمال خدا، جلوه میکند
چشمی کجاست تا شود آیینهدارمان؟
رنگِ پریدهای است به چشم سپهر، مِهر
وقتی سپیده میدمد از شام تارمان
کاملْ عیارِ سنگ محکخوردهایم ما
غیر از خدا کسی نشناسد، عیارمان
ما هر چه داشتیم، به پای تو ریختیم
ای عشق! ای تمامی دار و ندارمان!
چشم امید ماست به فردای دوردست
بر تکسوار مانده به جا از تبارمان