- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۴
- بازدید: ۱۵۴۱
- شماره مطلب: ۴۱۵۱
-
چاپ
گل خندان
ناله برآورْد کای شاخۀ ریحان من!
وی گل نورستۀ گلشن دامان من!
ای به سر و دوش من، زینت آغوش من!
مکن فراموش من، جان تو و جان من!
دیده ز من بستهای، با که تو پیوستهای؟
یاد نمیآوری، هیچ ز پستان من؟
از چه چنین خستهای؟ وز چه زبان بستهای؟
شور و نوایی کن، ای بلبل خوشخوان من!
غنچۀ لب باز کن، برگِ سخن ساز کن
ای لب و دندان تو، لؤلؤ و مرجان من!
تیر ز شیرت گرفت، وز منِ پیرت گرفت
تا چه کند داغ تو، با دل بریان من؟
مادر بیچارهات، کنار گهوارهات
منتظر نالهات، ای گل خندان من!
غنچۀ سیراب را، آتش پیکان بسوخت
رفت به باد فنا، خاک گلستان من
حرمله کرد از جفا، تو را ز مادر جدا
نکرد اندیشه از، حال پریشان من
گلِ گلوی تو را، طاقت ناوک نبود
لایق آن تیر سخت، گلوی نازک نبود
-
خاتون داغ دیده
ای یک جهان برادر! وی نور هر دو دیده!
چون حال زار خواهر، چشم فلک ندیده
بیمحمل و عماری، بیآشنا و یاری
سرگَرد هر دیاری، خاتون داغدیده
-
نالۀ نی
نالهی نی است، ای دل! یا که از لب شاه است؟
یا که نخلهی طور و نغمهی «اَنَا الله» است؟
داستان دستان است، از فراز شاخ گل
یا که بانگ قرآن است، کز شه فلک جاه است؟
-
دلیل گمشدگان
تا تو شدی کشته ما، بیسر و سامان شدیم
یکسره سرگشتهی کوه و بیابان شدیم
خیمه و خرگاه ما، رفت به باد فنا
به لجّهی غم اسیر، دچار توفان شدیم
-
وعدۀ ما و تو
جلوهی روی تو بود، طور مناجات ما
کعبهی کوی تو بود، قبلهی حاجات ما
شربت دیدار تو، آب حیات همه
صحبت این ناکسان، مرگ مفاجات ما
گل خندان
ناله برآورْد کای شاخۀ ریحان من!
وی گل نورستۀ گلشن دامان من!
ای به سر و دوش من، زینت آغوش من!
مکن فراموش من، جان تو و جان من!
دیده ز من بستهای، با که تو پیوستهای؟
یاد نمیآوری، هیچ ز پستان من؟
از چه چنین خستهای؟ وز چه زبان بستهای؟
شور و نوایی کن، ای بلبل خوشخوان من!
غنچۀ لب باز کن، برگِ سخن ساز کن
ای لب و دندان تو، لؤلؤ و مرجان من!
تیر ز شیرت گرفت، وز منِ پیرت گرفت
تا چه کند داغ تو، با دل بریان من؟
مادر بیچارهات، کنار گهوارهات
منتظر نالهات، ای گل خندان من!
غنچۀ سیراب را، آتش پیکان بسوخت
رفت به باد فنا، خاک گلستان من
حرمله کرد از جفا، تو را ز مادر جدا
نکرد اندیشه از، حال پریشان من
گلِ گلوی تو را، طاقت ناوک نبود
لایق آن تیر سخت، گلوی نازک نبود