مشخصات شعر

گل خندان

ناله برآورْد کای شاخۀ ریحان من!

وی گل نورستۀ گلشن دامان من!

 

ای به سر و دوش من، زینت آغوش من!

مکن فراموش من، جان تو و جان من!

 

دیده‌ ز من بسته‌ای، با که تو پیوسته‌ای؟

یاد نمی‌آوری، هیچ ز پستان من؟

 

از چه چنین خسته‌ای؟ وز چه زبان بسته‌ای؟

شور و نوایی کن، ای‌ بلبل خوش‌خوان من!

 

غنچۀ لب باز کن، برگِ سخن ساز کن

ای لب و دندان تو، لؤلؤ و مرجان من!

 

تیر ز شیرت گرفت، وز منِ پیرت گرفت

تا چه کند داغ تو، با دل بریان من؟

 

مادر بی‌چاره‌ات، کنار گهواره‌ات

منتظر ناله‌ات، ای گل خندان من!

 

غنچۀ سیراب را، آتش پیکان بسوخت

رفت به باد فنا، خاک گلستان من

 

حرمله کرد از جفا، تو را ز مادر جدا

نکرد اندیشه از، حال پریشان من

 

گلِ گلوی تو را، طاقت ناوک نبود

لایق آن تیر‌ سخت، گلوی نازک نبود

 

گل خندان

ناله برآورْد کای شاخۀ ریحان من!

وی گل نورستۀ گلشن دامان من!

 

ای به سر و دوش من، زینت آغوش من!

مکن فراموش من، جان تو و جان من!

 

دیده‌ ز من بسته‌ای، با که تو پیوسته‌ای؟

یاد نمی‌آوری، هیچ ز پستان من؟

 

از چه چنین خسته‌ای؟ وز چه زبان بسته‌ای؟

شور و نوایی کن، ای‌ بلبل خوش‌خوان من!

 

غنچۀ لب باز کن، برگِ سخن ساز کن

ای لب و دندان تو، لؤلؤ و مرجان من!

 

تیر ز شیرت گرفت، وز منِ پیرت گرفت

تا چه کند داغ تو، با دل بریان من؟

 

مادر بی‌چاره‌ات، کنار گهواره‌ات

منتظر ناله‌ات، ای گل خندان من!

 

غنچۀ سیراب را، آتش پیکان بسوخت

رفت به باد فنا، خاک گلستان من

 

حرمله کرد از جفا، تو را ز مادر جدا

نکرد اندیشه از، حال پریشان من

 

گلِ گلوی تو را، طاقت ناوک نبود

لایق آن تیر‌ سخت، گلوی نازک نبود

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×