- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۸
- بازدید: ۷۹۴
- شماره مطلب: ۴۱۳۹
-
چاپ
رسم تیر و کمان
ای کاش رسم تیر و کمان، در جهان نبود!
یا کار آن به طفل امام زمان نبود
خم شد برای راستیاش چون کمان، فلک
تیری که غیر اصغرش، آن را نشان نبود
آماده کرده بود فلک، آن خدنگ را
روزی که نام تیر و نشان را گمان نبود
از چاک حلقش، آب به او داد کز عطش
دانسته بود چرخ که او را زبان نبود
آن طفل را کشید در آغوش، مادرش
گفتا که جز لحد، به تو مهد امان نبود
شد سرد، حلقت از دم پیکان آبدار
از کوفیان سنگدل، این هم گمان نبود
از بس فشانْد سوی فلک، خونِ حلقِ او
چشمی نبود کز غم او، خونفشان نبود
گر خون اصغرش نفشاندی به سوی چرخ
زین شرم، سرخرو، شفقِ آسمان نبود
گر قطرهای از او نچکیدی به روی خاک
این قدر رنگ و بوی گلِ ارغوان نبود
شد سرخروی از دم خنجر، شهید عشق
بر نقد جان، جز این، محکِ امتحان نبود
-
غزل عاشورایی فنا زنوزی
باز این فغان و غلغله اندر زمان چیست؟
این آتش زبان «فنا» را، زبانه چیست؟
مرغان باغ، کرده چرا سر به زیر پر
درمانده جمله از طلب آب و دانه چیست؟
-
قرب وطن
چه کاروان؟ که متاع گرانبها دارند
خبر ز گرمی بازار کربلا دارند
گرفتهاند عجب بارها ز جنس بلا
چه سودها؟ که ز سرمایهی بلا دارند
-
گلگون بدن
زینب به ناله گفت: چسان در وطن روم؟
بیگلعذار خود، به چه رو در چمن روم؟
بیشمع روی او که از او روشن است، دل
در حیرتم، چگونه به آن انجمن روم
-
ذوق سوختن
بیا رقیّه! که جانانهی تو میآید
روان چو گنج، به ویرانهی تو میآید
رُخش چو شمع فروزان، در این شب تاریک
به روشنایی کاشانهی تو میآید
رسم تیر و کمان
ای کاش رسم تیر و کمان، در جهان نبود!
یا کار آن به طفل امام زمان نبود
خم شد برای راستیاش چون کمان، فلک
تیری که غیر اصغرش، آن را نشان نبود
آماده کرده بود فلک، آن خدنگ را
روزی که نام تیر و نشان را گمان نبود
از چاک حلقش، آب به او داد کز عطش
دانسته بود چرخ که او را زبان نبود
آن طفل را کشید در آغوش، مادرش
گفتا که جز لحد، به تو مهد امان نبود
شد سرد، حلقت از دم پیکان آبدار
از کوفیان سنگدل، این هم گمان نبود
از بس فشانْد سوی فلک، خونِ حلقِ او
چشمی نبود کز غم او، خونفشان نبود
گر خون اصغرش نفشاندی به سوی چرخ
زین شرم، سرخرو، شفقِ آسمان نبود
گر قطرهای از او نچکیدی به روی خاک
این قدر رنگ و بوی گلِ ارغوان نبود
شد سرخروی از دم خنجر، شهید عشق
بر نقد جان، جز این، محکِ امتحان نبود