- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۶/۲۹
- بازدید: ۳۰۹۷
- شماره مطلب: ۲۱۵۵
-
چاپ
به یاد کرب وبلا و غروب عاشورا
حریم سینۀ من در شراره افتاده
در انعکاس نگاهم ستاره افتاده
زحجلهگاه لبم خون تازه میریزد
دگر نفس زدنم در شماره افتاده
شکست حجمۀ بغض گلو گرفتۀ من
به یاد خاطرههایی دوباره افتاده
به یاد کرب وبلا و غروب عاشورا
خزان به جان تباری بهاره افتاده
به پیش چشم ترم پیکر سلالۀ عشق
به زیر مرکب چندین سواره افتاده
کفن به وسعت دشت و میان یک صحرا
قدم قدم بدن پاره پاره افتاده
هجوم دست پلید و نگاه بی پروا
و بانویی که پی راه چاره افتاده
و قامتی که مدینه به حسرتش میسوخت
میان شام بلا در نظاره افتاده
از آن زمانه که همبازی رقیه شدم
ز خون مرثیه بر دل نگاره افتاده
خرابه بود و من و دختری که بر پایش
نشان آبلهها بی شماره افتاده
نشان پنجه به رویش حکایت از آن داشت
زگوش نازک او گوشواره افتاده
نفس زد و گل سرهای او به خاک افتاد
و باز در دل عمه شراره افتاده
-
خورشید محو سجدۀ طولانی تو بود
ای مظهر نجابت و اخلاص و سادگی
ای اسوۀ یگانگی و ایستادگی
عرش خدا ندیده به پای تواضعت
اینگونه ساده با نسب شاهزادگی
-
حسین فاطمه، تو چیز دیگری
پای قلم دوباره رسیده سر قرار
ای آسمان به دفتر شعرم غزل ببار
تندیس دلرباییو ای منتهای عشق
لطفی کن و به خانۀ چشمم قدم گذار
-
بابا ببین شبیه زنی سالخوردهام
بابا نگاه پر شررم درد میکند
قلب حزین و شعلهورم درد میکند
از بس برای دیدن تو گریه کردهام
چشمان خیس و پلک ترم درد میکند
به یاد کرب وبلا و غروب عاشورا
حریم سینۀ من در شراره افتاده
در انعکاس نگاهم ستاره افتاده
زحجلهگاه لبم خون تازه میریزد
دگر نفس زدنم در شماره افتاده
شکست حجمۀ بغض گلو گرفتۀ من
به یاد خاطرههایی دوباره افتاده
به یاد کرب وبلا و غروب عاشورا
خزان به جان تباری بهاره افتاده
به پیش چشم ترم پیکر سلالۀ عشق
به زیر مرکب چندین سواره افتاده
کفن به وسعت دشت و میان یک صحرا
قدم قدم بدن پاره پاره افتاده
هجوم دست پلید و نگاه بی پروا
و بانویی که پی راه چاره افتاده
و قامتی که مدینه به حسرتش میسوخت
میان شام بلا در نظاره افتاده
از آن زمانه که همبازی رقیه شدم
ز خون مرثیه بر دل نگاره افتاده
خرابه بود و من و دختری که بر پایش
نشان آبلهها بی شماره افتاده
نشان پنجه به رویش حکایت از آن داشت
زگوش نازک او گوشواره افتاده
نفس زد و گل سرهای او به خاک افتاد
و باز در دل عمه شراره افتاده