- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۳/۱۶
- بازدید: ۲۴۶۵
- شماره مطلب: ۱۷۸۷
-
چاپ
به مناسبت ولادت امام زمان (عج)
خرابه بود و سحر بود و دختر بابا
همیشه رهسپرم سوی جادۀ خورشید
منم مسافر پای پیادۀ خورشید
چه فرق میکند از پشت ابر هم باشد
به طالبش برسد استفادۀ خورشید
منم که کاسه به دستم منم که تاریکم
دو جرعه نور دهیدم ز بادۀ خورشید
اگر چه دورم از آقای خود ولی از او
جدا نگشتنیام چون بُرادۀ خورشید
شناسنامۀ من صبح اول ایجاد
چنین نوشته منم بنده زادۀ خورشید
سلام میدهم از عمق این دلِ تاریک
به آخرین پسر خانوادۀ خورشید
تویی تو معنی یا نور، عمق یا قدوس!
بگو که حضرت خورشید کِی رسم پابوس؟
کبوتران خدا مژدۀ سحر دادند
تمام از شب میلاد تو خبر دادند
کلاغهای دِهِ ما به یمن آمدنت
چو بلبلان همه آواز عشق سر دادند
بهار حُسن خداوند با رسیدن تو
به شاخه شاخۀ این شعر برگ و بر دادند
درختها همه هنگامۀ قدم زدنت
ز شوق دیدن تو دست با تبر دادند
عروسِ باغچۀ یاس، مادرت نرگس
چه کرده بود به او این چنین ثمر دادند
هزار شکر خدا را که باز هم امروز
به خانوادۀ زهراییان پسر دادند
نفس بریده صدا میزنیم در همه حال
به دادمان برس ای میم و حا و میم و دال
هزار پرده هم افتد اگر به رخسارت
به چشم کس نَبُوَد باز تاب دیدارت
به شوق گرمی دستانت آمدم خورشید
بیا و بار بده ذره را به دربارت
به سایه سار بهشت خدا چه حاجتمان
بس است بر سرمان سایه سار دیوارت
هزار یوسف مصری کلاف حُسن به کف
نشستهاند به صف در میان بازارت
به شیوۀ پدرانت چه میشود بینم
کنار سفرۀ ما باز کردی افطارت
برو سفر به سلامت که هر کجا هستی
امام آخر دنیا! خدا نگهدارت
برو ولی به کجا؟ چشم ماست خانهٔ تو
بیا دوباره گرفته دلم بهانهٔ تو
روایت است که در روزگار آمدنت
زمین تمام شود بی قرار آمدنت
روایت است که بالاترین عبادتِ خلق
در این زمانه بُوَد انتظار آمدنت
روایت است ز اصحاب خوب شیطان است
کسی که کار ندارد به کار آمدنت
روایت است که با ذوالفقار میآیی
چه با شکوه بُوَد اقتدار آمدنت
روایت است قیامی که سیدش یمنی ست
خبر دهد چو نسیم از بهار آمدنت
نشانههای ظهورت هنوز کامل نیست
دلی که منتظرت نیست گِل بُوَد دل نیست
به هر کجا که سخن از تو در میان آید
به جسم مردهٔ نطقم دوباره جان آید
من آمدم که نباشم فقط تو باشی تو
فنای ذات تو گشتن کمالمان آید
که مثل توست که بعد از هزار و اندی سال؟
زمان آمدنش باز هم جوان آید
که مثل توست چنین و که چون رقیه چُنان؟
که طفل باشد و چون پیر قد کمان آید
که دیده است که سجده کند لب طفلی؟
بر آن لبی که از آن بوی خیزران آید
خرابه بود و سحر بود و دختر بابا
بدون همسفرش رفت با سرِ بابا
-
یعقوبهای چشم من از دست رفتهاند
هر روز پای هر محنت گریه میکنم
بر هر هزار زخم تنت گریه میکنم
با نوحههای هر شب تو گریه میکنم
با روضههای دل شکنت گریه میکنم
-
هرکه دارد هوس کرببلا، آماده است
ای که جز خانۀ تو، خلوت ما نیست که نیست
هر چه گشتیم در این میکده جا نیست که نیست
من که جز نام تو نامی نشنیدم بی شک
جز صدای تو در این دهر صدا نیست که نیست
-
میوۀ پیوند
دل که شد خرسند چیز دیگری ست
چهره با لبخند چیز دیگری ست
تا که کام عشق را شیرین کنی
بوسهای چون قند چیز دیگری ست -
شیری افتاد ز پا و همگی شیر شدند
علقمه گفتم و دیدم دلم از پا افتاد
یاد لبهای علی اصغر و دریا افتاد
علقمه گفتم و دیدم که سواری بی دست
تیر آنقدر به او خورد که از نا افتاد
به مناسبت ولادت امام زمان (عج)
خرابه بود و سحر بود و دختر بابا
همیشه رهسپرم سوی جادۀ خورشید
منم مسافر پای پیادۀ خورشید
چه فرق میکند از پشت ابر هم باشد
به طالبش برسد استفادۀ خورشید
منم که کاسه به دستم منم که تاریکم
دو جرعه نور دهیدم ز بادۀ خورشید
اگر چه دورم از آقای خود ولی از او
جدا نگشتنیام چون بُرادۀ خورشید
شناسنامۀ من صبح اول ایجاد
چنین نوشته منم بنده زادۀ خورشید
سلام میدهم از عمق این دلِ تاریک
به آخرین پسر خانوادۀ خورشید
تویی تو معنی یا نور، عمق یا قدوس!
بگو که حضرت خورشید کِی رسم پابوس؟
کبوتران خدا مژدۀ سحر دادند
تمام از شب میلاد تو خبر دادند
کلاغهای دِهِ ما به یمن آمدنت
چو بلبلان همه آواز عشق سر دادند
بهار حُسن خداوند با رسیدن تو
به شاخه شاخۀ این شعر برگ و بر دادند
درختها همه هنگامۀ قدم زدنت
ز شوق دیدن تو دست با تبر دادند
عروسِ باغچۀ یاس، مادرت نرگس
چه کرده بود به او این چنین ثمر دادند
هزار شکر خدا را که باز هم امروز
به خانوادۀ زهراییان پسر دادند
نفس بریده صدا میزنیم در همه حال
به دادمان برس ای میم و حا و میم و دال
هزار پرده هم افتد اگر به رخسارت
به چشم کس نَبُوَد باز تاب دیدارت
به شوق گرمی دستانت آمدم خورشید
بیا و بار بده ذره را به دربارت
به سایه سار بهشت خدا چه حاجتمان
بس است بر سرمان سایه سار دیوارت
هزار یوسف مصری کلاف حُسن به کف
نشستهاند به صف در میان بازارت
به شیوۀ پدرانت چه میشود بینم
کنار سفرۀ ما باز کردی افطارت
برو سفر به سلامت که هر کجا هستی
امام آخر دنیا! خدا نگهدارت
برو ولی به کجا؟ چشم ماست خانهٔ تو
بیا دوباره گرفته دلم بهانهٔ تو
روایت است که در روزگار آمدنت
زمین تمام شود بی قرار آمدنت
روایت است که بالاترین عبادتِ خلق
در این زمانه بُوَد انتظار آمدنت
روایت است ز اصحاب خوب شیطان است
کسی که کار ندارد به کار آمدنت
روایت است که با ذوالفقار میآیی
چه با شکوه بُوَد اقتدار آمدنت
روایت است قیامی که سیدش یمنی ست
خبر دهد چو نسیم از بهار آمدنت
نشانههای ظهورت هنوز کامل نیست
دلی که منتظرت نیست گِل بُوَد دل نیست
به هر کجا که سخن از تو در میان آید
به جسم مردهٔ نطقم دوباره جان آید
من آمدم که نباشم فقط تو باشی تو
فنای ذات تو گشتن کمالمان آید
که مثل توست که بعد از هزار و اندی سال؟
زمان آمدنش باز هم جوان آید
که مثل توست چنین و که چون رقیه چُنان؟
که طفل باشد و چون پیر قد کمان آید
که دیده است که سجده کند لب طفلی؟
بر آن لبی که از آن بوی خیزران آید
خرابه بود و سحر بود و دختر بابا
بدون همسفرش رفت با سرِ بابا