باز بوی بهار، عطر نعیم

صحبت کردگار و لطف رحیم

باز آهنگ رَبَّناَ اغفرلی

نیتِّ قُربِ آشنای قدیم

ای لسانت لسان پیغمبر

وی بیانت بیان پیغمبر

ای زمانت شبیه رستاخیز

در دهانت زبان پیغمبر

ما را در این شب ها تمنا می‌نویسند

مجذوب وصف و وصل لیلا می‌نویسند

من قطره‌ای ناچیزم اما مطمئنم

آخر مرا هم پای دریا می‌نویسند

وقتی تو از سفر برسی عید می‌شود

دنیا دوباره صاحب خورشید می‌شود

چشمان روشنت که طلوعی دوباره کرد

دل‌ها پر از تجلّی توحید می‌شود

در این بهار چهره دم از گل نمی‌زنیم

با نغمۀ تو خنده به بلبل نمی‌زنیم

معراج می‌رویم چو شبنم نه مثل رود

یعنی قدم به خاک تنزل نمی‌زنیم

دمی که سیر وجودم الی السما می‌شد

تمام صفحۀ شعرم پر از خدا می‌شد

گمان کنم خبر از یار می‌رسد امشب

که باب فیض الهی به سینه وا می‌شد

باز از مَهد امامت خبری می‌آید

خبرِ تازه‌تر از تازه‌تری می‌آید

همه گویند به هم بخت جهان وا شده است

این خبر با سند معتبری می‌آید

هر شب یتیم توست دل جمکرانی‌ام  جانم به لب رسیده بیا یار جانی‌ام

 از بادها نشانی‌تان را گرفته‌ام  عمری است عاجزانه پی آن نشانی‌ام

تو مُهر یقین به روز تردید شدی

مضمون دعای سفرۀ عید شدی

هم منجی کوچه‌های تنهایی یاس

هم وارث هفتاد و دو خورشید شدی

ابر کرم که نم‌نم باران درست کرد

از این کویر خشک، گلستان درست کرد

دل را تجلّیات خداوندی سحر

خانه‌خراب زلف پریشان درست کرد