- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۴/۰۲
- بازدید: ۴۱۲۰
- شماره مطلب: ۱۶۰۶
-
چاپ
خون خدا زد از گلوی آسمان بالا
سرهای بر نی رفته! رفتید از جهان بالا
دنیا چه تاریک است! میبینید از آن بالا
ما را که در سرهایمان دف میزند عصیان
از دار دنیا رفته است ایمانمان بالا
روزی که آتش را به زخم آب پاشیدند
زد خون خورشید از گریبان جهان بالا
هفتاد ملت راه بر نور علی بستند
هفتاد و دو اختر زدند از کهکشان بالا
خنجر شگفتا! دست شیطان بود و ما دیدیم
خون خدا زد از گلوی آسمان بالا
خنجرکه با اللهُ اکبر میبرید اما
خون خدا فواره میزد ناگهان با لا
شن زارها لا جرعه نوشیدند از این خون
بر پیکری میرفت اسبی سُم زنان بالا
نیزه چه در سر دارد این قرآن چه میخواند؟
روی فلق هر صبح، با صوت اذان بالا
روی فلق هر صبح بازوی یدالله است
مانده است در دست محمد همچمنان بالا
-
کربلای کوفه
هر چند، خشک و تشنه به مقصد رسیده بود
صد ابر از نگاه تَرَش، سر کشیده بود
کوهی که در مدینه به وقت جوانیاش
از آبشارِ صحبت مولا، چشیده بود
-
حضور سرخ ۲
شب شد! ولی نه! قافله شب را کنار زد
خورشید، خیمه در جریان غبار زد
منبر نهاد، حضرت خورشید، روی باد
مکتب! طنین خطبهی غرای بامداد!
-
حضور سرخ ۱
آهی کشید و دور و برش را نگاه کرد
بیاختیار، پشت سرش را نگاه کرد
مثل همیشه طرز نگاهش غریب بود
این التفات پر هیجانش عجیب بود
-
لب بزن، آتش از دهان افتاد
آسمان را مچاله کرد و گریست، یاد ِمنظومۀ جوان افتاد
اشکهایش شهاب شد غلطید، و در آن سمت کهکشان افتاد
رو به تسبیح آفتاب نشست، دانهدانه غروب را نخ کرد
تو مگر تشنه نیستی پسرم؟ لب بزن، آتش از دهان افتاد
خون خدا زد از گلوی آسمان بالا
سرهای بر نی رفته! رفتید از جهان بالا
دنیا چه تاریک است! میبینید از آن بالا
ما را که در سرهایمان دف میزند عصیان
از دار دنیا رفته است ایمانمان بالا
روزی که آتش را به زخم آب پاشیدند
زد خون خورشید از گریبان جهان بالا
هفتاد ملت راه بر نور علی بستند
هفتاد و دو اختر زدند از کهکشان بالا
خنجر شگفتا! دست شیطان بود و ما دیدیم
خون خدا زد از گلوی آسمان بالا
خنجرکه با اللهُ اکبر میبرید اما
خون خدا فواره میزد ناگهان با لا
شن زارها لا جرعه نوشیدند از این خون
بر پیکری میرفت اسبی سُم زنان بالا
نیزه چه در سر دارد این قرآن چه میخواند؟
روی فلق هر صبح، با صوت اذان بالا
روی فلق هر صبح بازوی یدالله است
مانده است در دست محمد همچمنان بالا