مشخصات شعر

لب بزن، آتش از دهان افتاد

آسمان را مچاله کرد و گریست، یاد ِمنظومۀ جوان افتاد
اشک‎هایش شهاب شد غلطید، و در آن سمت کهکشان افتاد  


رو به تسبیح آفتاب نشست، دانه‎دانه غروب را نخ کرد
تو مگر تشنه نیستی پسرم؟ لب بزن، آتش از دهان افتاد


شرح بازوی پرتوانت را، ماجرای برادرانت را
خواندم از چشم خواهرت وقتی که نگاهم به کاروان افتاد 
  

مثل بادی که خون چکان بوزد، به تماشا گذاشتی خود را
قسمتی از تو فاش شد اما، پرده‎ای هم در این میان افتاد


چلۀ غیرتی رها شد و تیر مملو از میل ِ برنگشتن بود
نور پاشید و ماه در قابِ تیرۀ آب خون‎چکان افتاد


مرگ، از ارتفاع چشمانت سرنگون شد نفس‎زنان در باد
خاک، دندان به لب گرفت اما، پیکر تو در آسمان افتاد

 

لب بزن، آتش از دهان افتاد

آسمان را مچاله کرد و گریست، یاد ِمنظومۀ جوان افتاد
اشک‎هایش شهاب شد غلطید، و در آن سمت کهکشان افتاد  


رو به تسبیح آفتاب نشست، دانه‎دانه غروب را نخ کرد
تو مگر تشنه نیستی پسرم؟ لب بزن، آتش از دهان افتاد


شرح بازوی پرتوانت را، ماجرای برادرانت را
خواندم از چشم خواهرت وقتی که نگاهم به کاروان افتاد 
  

مثل بادی که خون چکان بوزد، به تماشا گذاشتی خود را
قسمتی از تو فاش شد اما، پرده‎ای هم در این میان افتاد


چلۀ غیرتی رها شد و تیر مملو از میل ِ برنگشتن بود
نور پاشید و ماه در قابِ تیرۀ آب خون‎چکان افتاد


مرگ، از ارتفاع چشمانت سرنگون شد نفس‎زنان در باد
خاک، دندان به لب گرفت اما، پیکر تو در آسمان افتاد

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×