دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
کربلا! ای نهایت عرفان

کربلا!‌ ای دریچۀ توحید  

آینه در برابر خورشید

ای ستاره، ستارۀ ازلی  

آفتاب همیشه لم یزلی

روضۀ بین الحرمین

باز دل سوختگان، به رو حرم آوردند  

رو به سرچشمۀ احسان و کرم آوردند

راهیان سفر روضۀ بین الحرمین  

با خود آینه برای دو حرم آوردند

بی همگان به سر شود

بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی‌شود  

داغ تو دارد این دلم، جای دگر نمی‌شود

باغ و بهار من تویی تاب و قرار من تویی  

دار ندار من تویی، بی تو به سر نمی‌شود

جیحون کربلا

هر گل که بر دمید ز هامون کربلا

دارد نشان تازۀ مدفون کـربلا

 

پروانۀ نجات شهیدان محــشـر اسـت

مهر طلا ببین شده گلگون کربلا

دامن دامن

 

مدینه! کاروانی سوی تو با شیون آوردم

ره‌آوردم بُوَد اشکی که دامن‌دامن آوردم

 

مدینه! در به رویم وا مکن چون یک جهان ماتم

نیارد ارمغان با خود کسی، تنها من آوردم

هر دم ‌شهید

 

ای کربلا! ای کعبه‌ی عشق و امیدم!

بعد از جدایی‌ها به دیدارت رسیدم

 

ای کربلا! آغوش بگْشا، زینب آمد

من زینبم کز رنج دوری‌ها خمیدم

مقام قرب

 

ز شام رفتنِ زینب، مگو دلم چون است؟

«ز گریه مردم چشمم، نشسته در خون است»[i]

 

من از حدیث یزید و سر حسین و عصا

«ز جام غم، می لعلی که می‌خورم، خون است»

آزردن مهمان

 

تا چند زنی ظالم! چوب این لب عطشان را؟

بردار از این لب‌ها، این چوب خزیران را

 

آخر نه تو را این سر، مهمان بُوَد؟ ای کافر!

تا چند روا داری،‌ آزردن مهمان را؟

محفل ‌شوم

 

پیمود چون ز کوفه، جرس، راه شام را

از صبح کوفه دید توان، شامِ شام را

 

کم‌تر ز اهل کوفه نشد، جور اهل شام

شرح کدام گویم و وصف کدام را؟

سایۀ مهر

 

جمعی که خلق شد دو جهان از برایشان

دادند در خرابه‌ی بی‌سقف، جایشان

 

آنان که بودشان به سر نُه سپهر، جای

مجروح از پیاده‌رَوی بود، پایشان

برگزیدگان خدا

 

آنان‌ که برگزید ز عالم، خدایشان

دادند در خرابه‌ی ویرانه، جایشان

 

آن‌ها که بود درگهشان تکیه‌گاه خلق

خشت خرابه گشت، چرا متّکایشان؟

عجب احترامی!

 

از کوفه شد اضافه دو صد، رنج شامشان

دادند در خرابه ز کینه، مقامشان

 

روزش نبود بهر یتیمان، جز آفتاب

جز غم نبود چیز دگر، بهر شامشان

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×