دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
هفهاف بن مهنّد راسبى بصراوى

 

سلام ما به دگر یاور على، هفهاف!

 که شب، بشیر دعا بود و روز، شیر مصاف

 

همیشه یار على بود و جنگ‌هاى على

 نداشت راحت و شمشیر او ندید غلاف

ابوحتوف و سعد بن حارث انصارى عجلانى

 

سلام بر دو برادر، دو مرد انصارى!

 دو سر فراخته در عرصه‌ی فداکارى

 

دو اهل محکمه کآخر به حکم الّا الله

 زدند خیمه‌ی طاعت به دشت دین‌دارى

حرّ بن یزید ریاحى

 

سلام باد به حر! بر یقین و ایمانش!

 که میزبان شهادت نمود مهمانش

 

براى آمدنش انتظار داشت حسین

 که دیده بود ورا در شمار یارانش

 

بکر بن حىّ بن تیم الله بن ثعلبۀ تیمى

 

ز ما سلام به بکر بن حىّ تیمى باد!

 که نام او نرود تا خدا خداست ز یاد

 

حرارتى که ز عشق حسین در دل داشت

 گرفت دستش و کردش ز بندگى آزاد

جابر بن حجّاج تیمى

 

سلام باد به جابر، نبیره‌ی حجّاج!

 که در سلاله‌ی تیمى شد از شهادت، تاج

 

قدم گذاشت به منهاج عشق و آزادى

 به همّتى که به رضوان رسید از این منهاج

 

جانبازی

ای گروه از محبّت بی‌نصیب!

من حبیبم، من حبیبم، من حبیب

 

خشم حق گردیده ظاهر، بنگرید

جنگ فرزند مظاهر بنگرید

محضر سلیمان

ای فدای دل منوّرتان

ای به قربان چشم کوثرتان

 

وای بر حال جبرئیل، او را

گر برانید، روزی از درتان

گلدسته

اگر خواهرت اذن میدان ندارد

نمی‌خواهیش پای تو جان سپارد

 

در اینجا که وا غربتایت بلند است

دو گلدسته دارد برایت بیارد

ای کاش...

ای کاش توان بیشتر بود مرا

در راه تو بیش از این هنر بود مرا

 

جز این دو پسر نداشتم، شرمنده

ای کاش که هفتاد پسر بود مرا

 

دلیل سربلندی

در عالم عشق فارغ از خوف و خطر

هم دل بدهند هدیه هم سینه و سر

 

این است دلیل سربلندی در عشق

عباس دو دست داد و زینب دو پسر

خطا و عطا

 

خود به ‌خود گفتا که ای سرگشته‌حر!

از پی باطل ز حق برگشته‌حر!

 

قند می‌پختی، شرنگ آمد پدید

صلح می‌جُستیّ و جنگ آمد پدید

 

حدیث نفس

 

دید خود را در کنار نور و نار

با خدا و با هوا، در گیرودار

 

در حدیث نفْس بود و گفت‌وگوی

نور و ظلمت می‌کشانْدش از دو سوی

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×