دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
لطف هو

دید چون حرّ ریاح نام‌دار

منتهی شد کار شه با کارزار

 

رفت در اندیشه و فکرت فرو

وندر آن فکرت، ربودش لطف هو

 

 

شیشۀ حلم

لشکری هم‌راه حرّ بن یزید

بهر استقبال شه از ره رسید

 

دید شه از قوم، احساس عطش

از عطش مشرف همه بر حال غش

 

پروانگان سوخته

 

ای هواخواهان جان‌باز حسین!

هم‌دم و هم‌راه و هم‌راز حسین!

 

ای ز جان‌بگْذشتگان کربلا!

ای به خون‌آغشتگان کربلا!

وصف هفتاد و دو تن

 

بر سرم افتاده هفتاد و دو شور

در دلم افتاده هفتاد و دو نور

 

می‌سزد هر لحظه هفتاد و دو بار

بر لب آرم وصف هفتاد و دو یار

بستان عشق

چون به دشت کربلا، سلطان عشق

مانْد تنها در صف میدان عشق

 

لشکر غم، حمله‌ور از شش طرف

دشمنان از چار جانب بسته صف

 

 

بزم‌آرا

بزم‌آرای قضا در کربلا

چون صلا زد عاشقان را بر بلا

 

تشنگان باده‌ی جام الست

آن بلا‌جویان مست می‌پرست،

 

دریاى خون

چون پیشواى عشق قدم در میان نهاد

مى‌‏سوخت ز آتشى که نهان داشت در نهاد

 

آن شمع جمع بود که بر پاى عهد خویش

تا آن دقیقه و دم آخر بایستاد

 

یادگار جعفر

 

چون عقیله‌یْ دوده‌ی آل مناف

دخت زهرا، بانوی سرّ عفاف

 

مظهر بانوی کبرای حجیز

مریم او را دایه و هاجر، کنیز

ریزه‌ی الماس

زینب آمد دست طفلانش به دست

کز تواَم با آن‌چه‌ام در دست، هست

 

این دو از بهر فدا آماده‌اند

دو غلام تو، نه خواهر‌زاده‌اند

 

غزالان حرم

دید چون زینب به دشت نینوا

مانده بی یاور، حسینش از جفا

 

کرد بهر یاری‌اش، آن ممتحن

هر دو طفل خویش را در بر، کفن

 

غیرت خورشید

 

نام نیکوشان «محمّد» بود و «عون»

مثلشان دیگر ندیده چشم کون

 

جدّ ایشان، جعفر طیّار بود

مام، دخت حیدر کرّار بود

 

ابر بلا

دید زینب، دختر میر عرب

یکّه و تنهاست، شاه تشنه‌لب

 

در صدف پرورده دو یکتاگهر

دو گهر از جان پاک، ارزنده‌تر

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×