دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
سپیددل

سپیددل که شدی،

مهر و ماه

حبیب

گلِ حیرتْ نصیبِ من کجایی؟

حبیب من، حبیب من کجایی؟

 

تو با آیینه‌ها سوگند خوردی

به لبخندِ خدا پیوند خوردی

ضیافت

ضیافت

به فرداست،

 

گلِ باغ خدا

در آن باران خون، در آن چکاچاک

گلِ باغ خدا افتاد بر خاک

 

چنان شمشیر آمد بر سرِ او

که پرپر شد به حیرت، پیکرِ او

نوگل عاشق

بیا ای نوگل عاشق به سویم

که بوسم رویت و مویت ببویم

 

بیا ای گل در آغوشم بخوان سبز!

که می‌خواند تو را یک بیکران سبز!

رجزخوان و سبکْروح و خداخوان

اجازه می‌دهد امّا غمین است

غمینِ قصۀ آن نازنین است

 

چه زیبا می‌رود قاسم به میدان

رجزخوان و سبکْروح و خداخوان

قصۀ قاسم

عزیزان! قصۀ قاسم غریب است

در این میدان دلش حسرتْ نصیب است

 

رها در بی‌قراری‌هاست، این گُل

به شوقِ پَر زدن شیداست، این گُل

 

 

تهاجم دست و داس

پاشیده خونِ بسی گُل

بر این کویر،

بپاشان خون بر این فیروزۀ مات!

بپاشان خون این گُل را به عالَم!

که از نو زنده گردد نسلِ آدم

 

بپاشان خون بر این فیروزۀ مات!

بخوان در چشم‌ها؛ هیهات ... هیهات!

 

بهاران است

از آب تیر شد سیراب؛ اصغر

به لالایی خون در خواب؛ اصغر

 

به دست خود به خاکش می‌سپارم

بهاران است، باید گل بکارم!

 

گل سرخ

من در سراسر تاریخ

نوباوه‌ای ندیده‌ام

سرچشمۀ راز

ببین؛ لبخندِ پاره ـ پاره گُل!

بِنه رخسار بر رخساره گل!‍

 

به زمزم دیده و دل را بشویید!

گُلِ پیغمبرست این گل، ببویید!

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×