دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
تجربۀ بهار

غنچه شش ماهه‌ای که بار ندارد

چیدنش آن قدر افتخار ندارد

 

زود خزان شد گلی که در همه عمرش

تجربۀ دیدن بهار ندارد

چه سربلند

گرفته‌اند ز روی تو انشعاب زیاد

که ماه بودن تو داشت بازتاب زیاد

 

اگر به سن اباالفضل می‌رسیدی تو

یقین به سینه نمی‌زد دگر رباب زیاد

مانند مرد

طفلی به روی دست پدر پا گرفت و رفت

مانند مرد حقِّ خودش را گرفت و رفت

 

منّت کشیدن پدرش را نداشت تاب

از دست تیر آب گوارا گرفت و رفت

حدود شرعی

بخواب گل پسرم تو کْجا و باران‌ها

لب تو چشمۀ دریا و تشنه انسان‌ها

 

سفیدتر ز گلویت ندیده است کسی

گلوی تو شده مضمون ناب دوران‌ها

حجاب غزل

خدا کند برسد خیمه تاب داشته باشد

برای مادر اصغر جواب داشته باشد

 

گمان نمی‌کنم از این به بعد مادر تنها

بدون کودک و گهواره خواب داشته باشد

نقل دامادی

نفسم حبس شد از آنچه که چشمم دیده

پر و بال نفسم را پر و بالت چیده

 

هر تنی مثل تو پرپر بشود می‌پاشد

بدنت از عسل این گونه به هم چسبیده

یتیمانه

مردن به زیر پای تو أحلی من العسل

پرپر شدن برای تو أحلی من العسل

 

بی‌شک برای من پدری کرده‌ای ... عمو

آن طعم بوسه‌های تو أحلی من العسل

بی‌مجالی

دست خطی دارد و آسوده حالش کرده است

این همه چشم انتظاری بی‌مجالش کرده است

 

تا نقاب از رو بگیرد زادۀ شیر جمل

لشگری را خیرۀ ماه جمالش کرده است

شکوه تبار

شوریدگیت داده به دل اختیار را

با زلف دوست بسته قرار و مدار را

 

آیینۀ تمام نمای یل جمل

از این سپاه فتنه درآور دمار را

مثل سقّا

از میان خیمه تا گودال با سر آمده

این برادرزاده که جای برادر آمده

 

کیست این آزاده که پرواز دارد می‌کند

کیست این آزاده، انگار از قفس درآمده

یاس و یاسمن

یاس خوشبویی به روی یاسمن افتاده است

باز بین عرشیان ذکر نزن افتاده است

 

رفته تا بوسه دهد بر دست اربابش اگر

روی انگشتر عقیقی از یمن افتاده است

حبّ مادرم

یا غربت لشکرم نجاتت داده

یا گریۀ خواهرم نجاتت داده

 

با آن همه کاری که تو کردی بی‌شک

حب تو به مادرم نجاتت داده

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×