دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مدح امام باقر (ع)
چشم و چراغ فاطمه، خورشید هفت نور

ای دوّمین محمد و ای پنجمین امام

از خلق و از خدای تعالی تو را سلام

 

چشم و چراغ فاطمه خورشید هفت نور

روح و روان احمد و فرزنـد چـار امام

ناگهان عرش بر زمین افتاد

آمدم در پناه چشمانت

زائر هفت آسمان باشم

باقر علمِ آل پیغمبر

آمدم در کلاستان باشم

من ضرب دست شمر چشیدم به کودکی

 

بار بلا به شانه کشیدم به کودکی

از صبح تا به عصر چه دیدم به کودکی

 

از خیمه‌گاه تا ته گودال قتلگاه

دنبال عمه‌هام دویدم به کودکی

مردی از جنس همین پاییز

خوب دقت کن تماشا کن، این غروب ارغوانی را

خوب در خاطر نگه دار این، رستخیز ناگهانی را

 

بیش از اینها صبر کن آری، تا که در یادت نگه داری

شرح درد خطبه‌هایی که، بعدها باید بخوانی را:

 

غنچه‌های زخمِ پروانه... بال‌های کنده از شانه ...

رد شلاق خزان روی، لاله‌های قد کمانی را...

آنکه شده به کودکى شاهد کربلا منم

شیعه کند مرا صدا که حجت خدا منم

آنکه شده به کودکى شاهد کربلا منم

 

ز بعد مرتضى على، پس از حسین و مجتبى

از پس زین العابدین، ولىّ کربلا منم

آموزه‌های باقری

کاری بکن! مگذار شب، خاکستری باشد

سهم تمام خیمه‌­ها شعله‌وری باشد

 

کاری بکن! مگذار این بادِ گریبان سوز

با چنگِ خونینش پی هر روسری باشد

 

هی نامه آوردند کوفی‌­ها که ظهری سرخ

با خون جدّت دست­‌هاشان جوهری باشد

مثل بین الحرمین است مدینه، اما...

یک طرف کاغذ و یک سو قلمش افتاده

قلمش نه دمِ تیغ دو دمش افتاده

 

مثل روز دهم از فرط عطش با طفلان

در شب حجره به روی شکمش افتاده

 

آخرین لحظه همان لحظۀ تلخی است که مرد

دیده از دست ابالفضل علمش افتاده

به مناسبت شهادت امام باقر (ع)
به نیزه قرآن دیده

از کودکی‌اش به نیزه قرآن دیده

با چشمِ خودش کُشتنِ مهمان دیده

 

بیهوده نبود موسمِ حج جان داد!

هفتاد و دو بار عیدِ قربان دیده

کوتاه سروده
خطبه خوان پنجم

خوب است که دریای تلاطم باشی

در بی کسیِ بقیعِ خود گم باشی

 

هر چند که دومین محمد هستی

زیباست که خطبه‌خوانِ پنجم باشی

کوتاه سروده‌ای برای امام باقر (ع)
رمز

از جدّ ِ مطهرت خدا سر می‌خواست

از نامِ علی؛ اصغر و اکبر می‌خواست

 

رمزی است که برنخاست بابات از جا!

بابای تو را خدا به بستر می‌خواست

کوتاه سروده
امام کوچک

این دشت پُر از نگاهِ بی‌شرم و حیاست

هر چند به قولِ عمه، این غم زیباست

در زیرِ شکنجه کودکی می‌خندید!

این مرد امامِ کوچکِ کرب و بلاست

احیا کنندۀ کلمات محمدی

موّاج می‌شویم و به دریا نمی‌رسیم

پرواز می‌شویم و به بالا نمی‌رسیم

 

این بال‌ها شبیه وبالند، ابترند

وقتی به سیر عالم معنا نمی‌رسیم

 

این چشم‌های خیس و تهی دست شاهدند

بی تو به جلوه زار تماشا نمی‌رسیم

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×