دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
سهمت از آغوش پدر تنها سری باشد

سخت است وقتی روضه وصف دختری باشد حالا تصور کن به دستش هم، سری باشد   حالا تصور کن که آن سر، ماهِ خون رنگی در هاله‌ای از گیسویی خاکستری باشد  دختر دلش پر می‌کشد، بابا که می‌آید موهای شانه کرده‌اش در معجری باشد  

کوتاه سروده
هم روز رسیده بود هم شب شده بود

 

منظومۀ دهر نامرتب شده بود

هم روز رسیده بود هم شب شده بود

 

خورشید برادرم! توکه می‌رفتی

انگار غروب عمر زینب شده بود

نیست کام یک نفر از کام زینب تلخ‌تر

نیست در عالم شبی دیگر از امشب تلخ‌تر

یا می نابی از این جام لبالب تلخ‌تر

 

بیش از این ای آسمان نُه توی دنیا را مگرد!

نیست کام یک نفر از کام زینب تلخ‌تر

 

زخم‌ها و شعله‌ها و سنگ‌ها هرگز نبود

از زبان‌های شبیه نیش عقرب تلخ‌تر

خیمۀ شمشادها

 

نیمۀ شب بود و تنها می‌رسید، قاصدک از خیمۀ شمشادها

با خودش سوغات خون آورده بود، از غروب حجلۀ دامادها

 

خیمه‌ها از داغ دریا سوختند، شعله‌ها در سوگ او افروختند

دشت‌ها دامانی از خون دوختند، با عبور چکمۀ جلادها

سراب برکۀ کوچک، حریف دریا نیست

به روی سینۀ تو جای بوسه حتی نیست و زخم خورده‌تر از پیکرت در اینجا نیست

چه فکر می‌کند این جوی چشم تنگ و خسیس سراب برکۀ کوچک، حریف دریا نیست

 

چقدر فاصله افتاده بین ابرویت!

نسیم روضه وزیدن گرفته در مویت 

غروب می‌چکد از تارهای گیسویت

 

کجاست جای لبم روی ماه پیشانیت

چقدر فاصله افتاده بین ابرویت!

کوتاه سروده
تا لحظۀ آخر

آن دسته که تا لحظۀ آخر ماندند

مردان همه در مرامشان درماندند

 

از بس ز اهالی زمین سر بودند

سردار شدند، چونکه بی سر ماندند

کوتاه سروده
‌بیعت‌ها

 

بیعت‌ها فرق می‌کنند

در شام، دست می‌دهند

در کربلا، دست می‌دهند

نذر حضرت علی اکبر (ع)
یعقوب دارد می‌دود تا گودی مقتل

آئینه‌اش را آب کرد اشراق مانوسی

آینده‌اش را گفت قدّیسی: که قدّوسی

 

پیش تجلی‌اش همه موسای مدهوشند

این شعله را قابل نباشد هیچ فانوسی

 

 

شایستۀ زیارت شش گوشه نیستم

لبریز آه و ندبه و غم گریه می‌کنم

دلتنگم و به یاد حرم گریه می‌کنم

 

شایستۀ زیارت شش گوشه نیستم

این روزها به حال خودم گریه می‌کنم

 

 

در کربلا شکسته شد آئینۀ علی

در راه عشق مقصد آئینه ها یکی ست

میعادگاه و قبلۀ اهل ولا یکی ست

 

در سیر خلق، راه وصال خدا یکی ست

یعنی حقیقت نجف و کربلا یکی ست

کوتاه سروده
سقا

 

 

حتی میان یک دشت کشته بی‌سر

شناختمت

سقای بی‌دست!

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×