دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
به مناسبت وفات حضرت معصومه (س)
به یاد صحنۀ گودال کربلا افتاد

برای بار غمت سوگوار باید شد

تمام عمر از این غصه زار باید شد

 

برای خضرشدن در کنارصحن تو با

غلام و نوکر تو همجوار باید شد

 

نوشته‌اند برای زیارت زهرا

به سوی مرقد تو رهسپار باید شد

 

کوتاه سروده
علمدار

 

وقتی پرچم حسین

بر زمین می‌افتاد

یزیدیان بهت‌زده زمزمه می‌کردند:

غیرممکن است

مگر آنکه دست عباس ...

قطع‌شده باشد!

سرخی پرچم تو مرا می‌کشد حسین

این روزها غم تو مرا می‌کشد حسین

شب‌های ماتم تو مرا می‌کشد حسین

 

تا آن دمی که منتقم تو نیامده ست

سرخی پرچم تو مرا می‌کشد حسین

 

انت ابن البتول یا عباس

"انا ابن الرسول" پاسخ داد:

"انا ابن علی ولی الله"

"انا ابن البتول" ... پاسخ نیست!

در گلوی تو آه حلقه زده

...

 

انا ابن الرسول ابن بتول

انا ابن الخدیجه الغَرّاء

به مناسبت میلاد امام حسن عسکری (ع)
فاطمی دین و حسینی، حسنی، حیدری‌ام

از ازل آب و گلم گفت که من کوثری‌ام

فاطمی دین و حسینی، حسنی، حیدری‌ام

 

همۀ دلخوشی‌ام ای گل زهرا این است

که خوش اقبال از این مرحمت داوری‌ام

کوتاه سروده
آمده گدایت از راه

با دست تهی و کوله باری از آه

این بار هم آمده گدایت از راه

 

از کار دلم گره گشایی فرما

با دست سه سالهٔ اباعبدالله

شب یلدا چکید از چشمم

 

                                

دارد آوار می‌شود دنیا، بی نگاه تو بر سرم ...بابا!

طبق آمد ولی نفهمیدند، شده پشت خرابه خم ...بابا!

 

باد آورده بود بویت را، عطر لب‌های با وضویت را

پاره شد پیش پات بند دلم، به رگ پاره‌ات قسم ...بابا!

 

کوتاه سروده
ندارم محرمی

خزان شد پیش چشمم باغی از یاس

منم تنها در این هنگام حساس

 

مهیای سفر هستم ولی آه

ندارم محرمی، برخیز عباس

از کودکی دلداده‌ات بودم

باور ندارم شاعرت باشم ولی تو بر بیت‌های زخمی‌ام مرهم نباشی

باور ندارم غرق اشک و روضه باشم تو شاهد این اشک و این ماتم نباشی

کوتاه سروده
فدای اشک‌هایت

فدای اشک‌هایت خواهر تو

مرا کشته نگاه آخر تو

 

کمی آهسته‌تر تا جای مادر

بگیرم بوسه‌ای از حنجر تو

لب‌های قرآنی

 

آمد و در دل ِ باد پیچاند، بوی لب‌های قرآنی‌اش را

در نگاه ِ ترک خوردۀ خاک، دید ساعات پایانی‌اش را

 

او که نامش کلید نجات است، مظهر ِقَد اَقمتَ الصّلاه  است

کشتی نوح آورده تا عشق، طی کند راه طوفانی اش را

 

گرفته در بغل چون جان شیرین، مَشک و می‌تازد

عَلَم بر دوش او مجنون تر از لیلای محزون است

پریشان تر ز باد و گیسوان بید مجنون است

 

به سوی آب می‌تازد به سوی تشنه‌تر گشتن

به سوی منزل آخر که پشت وادی خون است

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×