دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
به مناسبت ولادت امام حسین (ع)
گوهری از صدف بحر کرم گشت عیان

مژده ای دل که دگر سوم شعبان آمد

پیک شادی ز بر حضرت جانان آمد

 

مژده ای دل که برای دل غمدیدۀ ما

هدهد خوش خبر از نزد سلیمان آمد

عرض ارادت شیخ بهایی به اهل بیت (ع)
نسیم کربلا

ای نسیم صبح، خوشبو می‌رسی

از کدامین منزل و کو می‌رسی؟

 

می‌فزاید از تو جانها را طرب

تو مگر می‌آیی از ملک عرب؟

شعر عاشورایی ملک الشعرای بهار
در حق آل پیمبر جور را یکباره کردی

ای فلک آل علی را از وطن آواره کردی

زان سپس در کربلاشان بردی و بیچاره کردی

 

تاختی از وادی ایمن غزالان حرم را

پس اسیر پنجهٔ گرگان آدمخواره کردی

شعر عاشورایی عطار نیشابوری
نه فلک را تا ابد مخدوم بود

کیست حق را و پیمبر را ولی

آن حسن سیرت، حسین بن علی

 

آفتاب آسمان معرفت

آن محمد صورت و حیدر صفت

شعر عاشورایی وحشی بافقی
این ماتم بزرگ نگنجد در این جهان

روزی است اینکه حادثه کوس بلازده‌ است

کوس بلا به معرکهٔ کربلا زده‌ است

 

روزی است اینکه دست ستم، تیشۀ جفا

بر پای گلبن چمن مصطفا زده‌ است

شعر عاشورایی سنایی غزنوی
علی از دیده خون بباریده

حبّذا کربلا و آن تعظیم

کز بهشت آورد به خلق نسیم

 

و آن تن سر بریده در گِل و خاک

وآن عزیزان به تیغ دل‌ها چاک

دو بیتی عاشورایی بابا طاهر
دایم در بلا

عاشق آن به که دایم در بلا بی

ایوب آسا به کرمان مبتلا بی

 

حسن آسا به دستش کاسهٔ زهر

حسین آسا به دشت کربلا بی

ترکیب بند عاشورایی حزین لاهیجی (بند اول)

طوفان خون ز چشم جهان جوش می‌زند بر چرخ نخل ماتمیان دوش می‌زند

یارب شب مصیبت آرام سوز کیست؟ امشب که برق آه، ره هوش می‌زند

قصیدۀ عاشورایی صائب تبریزی
خون شفق ز پنجۀ خورشید می‌چکد

چون آسمان کند کمر کینه استوار کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار

خون شفق ز پنجه خورشید می‌چکد از بس گلوی تشنه لبان را دهد فشار  

قصیدۀ عاشورایی قاآنی
غم سلطان اولیا

بارد چه؟ خون! که؟ دیده! چه سان؟ روز و شب! چرا؟

از غم! کدام غم؟ غم سلطان اولیا

 

نامش که بد؟ حسین! ز نژاد که‌؟ از علی

مامش که بود؟ ‌فاطمه‌ جدش که‌؟ ‌مصطفی!

مثنوی عاشورایی قاآنی
کسی جز حسین اهل این درد نیست

الا ای نیوشندهٔ هوشیار

یکی نغز گفت آرمت گوش دار

 

به گیتی بسی رفت گفت و شنید

که تا آفرینش چسان شد پدید

ترکیب بند عاشورایی علی موسوی گرمارودی
بند سیزدهم: سالار شهیدان حضرت اباعبدالله (ع)

شوق تو بهر وصل صبوری گداز بود

در اوج با لهیبِ دلت هم­تراز بود

 

یک لحظه تا وصال دگر بیشتر نماند

اما به چشمِ شوقِ تو عمری دراز بود

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×